فرخی سیستانی:گفتم گلست یا سمنست آن رخ و ذقن گفتا یکی شکفته گلست و یکی سمن
❈۱❈
گفتم گلست یا سمنست آن رخ و ذقن
گفتا یکی شکفته گلست و یکی سمن
گفتم در آن دو زلف شکن بیش یا گره
گفتایکی همه گره است و یکی شکن
❈۲❈
گفتم چه چیز باشد زلفت در آن رخت
گفتا یکی پرند سیاه و یکی پرن
گفتم دو زلف تو چه فشانند بر دورخ
گفتا یکی به تنگ عبیر و یکی به من
❈۳❈
گفتم زمن چه بردند آن نرگس دو چشم
گفتا یکی قرار تو برد ویکی وسن
گفتم تن من و دل من چیست مر ترا
گفتا یکی میان منست و یکی دهن
❈۴❈
گفتم بلای من همه زین دیده و دلست
گفتا یکی از این دو بسوز و یکی بکن
گفتم مراد و بوسه فروش و بها بخوان
گفتا یکی به جان بخر از من یکی به تن
❈۵❈
گفتم که جان طلب کنی از من به بوسه ای
گفتا یکی همی ز تو باشد یکی زمن
گفتم دو چیز چیست ز روی تو خوبتر
گفتا یکی سخاوت صاحب یکی سخن
❈۶❈
گفتم که نام صاحب و نام پدرش چیست
گفتا یکی خجسته پی احمد یکی حسن
گفتم رضا و خدمت صاحب چه کم کند
گفتا یکی نیاز ولی و یکی محن
❈۷❈
گفتم دو دست خواجه چه چیزست جود را
گفتا یکی خجسته مکان و یکی وطن
گفتم دو گونه طوق به هر گردن افکند
گفتا یکی ز شکر فکند و یکی ز من
❈۸❈
گفتم دلش چه دارد وعقلش چه پرورد
گفتا یکی مودت دین و یکی سنن
گفتم چه پیشه دارد مهر و هوای او
گفتا یکی ملال زداید یکی حزن
❈۹❈
گفتم چه چیز یابد ازو ناصح و عدو
گفتا یکی نوازش و خلعت یکی کفن
گفتم موافقانرا مهرو هواش چیست
گفتا یکی سلیح تمام و یکی مجن
❈۱۰❈
گفتم که گر دو تیر گشاید سوی چگل
گفتا یکی چگل بستاند یکی ختن
گفتم که گردونامه فرستد سوی عمان
گفتا یکی عمان بستاندیک عدن
❈۱۱❈
گفتم چه باد حاسد او وان دگرچه باد
گفتا یکی به مادر غمگین یکی به زن
کامنت ها