فرخی سیستانی:سروی شنیده ای که بود ماه بار او ؟ مه دیده ای که مشک بپوشد کنار او ؟
❈۱❈
سروی شنیده ای که بود ماه بار او ؟
مه دیده ای که مشک بپوشد کنار او ؟
من دیدم و شنیدم، این هر دو، آن بتیست
کاین دل هزار بار تبه شد به کار او
❈۲❈
پر گوهرست ز آتش عشقش کنار من
پر سلسله ز حلقه زلفش کنار او
باغیست روی نیکوی آن روی نیکوان
کاندر مه تموز بخندد بهار او
❈۳❈
بر کام و آرزو دل بیچاره مرا
ناکامگار کرد گل کامگار او
این طرفه ترنگر تو که بر روی اوست گل
وندر دل منست همه ساله خار او
❈۴❈
چندان نگار دارد رویش که هر زمان
حیران شود نگار گر اندر نگار او
از دل بهر نگار شکاری همی کند
تا خودش بود بر آن دل زنهار خوار او
❈۵❈
این دل شکار کرد و تبه کرد و بازداد
خیزم به خواجه باز نمایم شکار او
خواجه رئیس فخر بزرگان روزگار
کایزد شریف کرد بدو روزگار او
❈۶❈
بوسهل احمد حسن حمدوی که فضل
همچون شرف بزرگ شداندر کنار او
آزاده بر کشیدن و رادی رسوم اوست
و آزادگی نمودن و رادی شعار او
❈۷❈
یمن همه بزرگان اندر یمین اوست
یسر همه ضعیفان اندر یسار او
اندر جهان سرای ندانیم کاندر آن
آثار نیست از کف دینار بار او
❈۸❈
همچون خزانه های ملوکست خانه ها
از بر و از کرامت و از یادگار او
خاصه سرای آنکه چومن در جوار اوست
وایمن چو من همی چرد از مرغزار او
❈۹❈
درویشی و نیاز نیارد نهاد پای
اندر جوار آنکه بود در جوار او
از بیم آن که گرد به همسایگان رسد
بیرون ز راه رفت نیارد سوار او
❈۱۰❈
همواره دوستدار کم آزاری و کرم
خیره نیند خلق جهان دوستدار او
تا بود بر بزرگ خویی بردبار بود
چون نیکخوا دلیست دل بردبار او
❈۱۱❈
آگه شد از نهان دلش در فروتنی
آنکس که یافت آگهی از آشکار او
آنجا که تافته شود او تنگدل مباش
تا بنگری صبوری و سنگ و وقار او
❈۱۲❈
از کارها کریمی و فضل اختیار کرد
هیچ اختیار نیست بر آن اختیار او
میران به ملک و مال کنند افتخار و بس
آن نیست او که هست به مال افتخار او
❈۱۳❈
فخرش به فضل و اصل بزرگ و فروتنیست
وین هر سه چیز نیست برون از شمار او
خالی نباشد از شرف و حشمت بزرگ
ایوان او و درگه او روزبار او
❈۱۴❈
لشکر کشان ز بهر تقرب به روز جشن
شایداگر که دیده کنندی نثار او
با صد هزار فضل که دارد مبارزیست
چونان که خون شیر خورد ذوالفقار او
❈۱۵❈
ده ساله یا دوازده ساله فزون نبود
کاندر نبردگاه برآمد غبار او
روزی به رزمگاه شبانگاه را نماند
ناکشته هیچ دشمن او در دیار او
❈۱۶❈
تا روز حشر یاد کنند اندر آن زمین
لشکر شکستن و صفت کار زار او
روز مبارزت به دلیری و دست او
بر صد هزار تن بزند یکسوار او
❈۱۷❈
همواره شادمانه زیاد و بهر مراد
توفیق جفت او و خداوند یار او
چون بوستان تازه و باغ شکفته باد
از روی ریدکان حصاری حصار او
❈۱۸❈
فرخنده باد عیدش و تا جاودان مباد
بی جام می به مجلس او می گسار او
کامنت ها