گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

فرخی سیستانی:آن سمن عارض من کرد بناگوش سیاه دو شب تیره بر آورد زد وگوشه ماه

❈۱❈
آن سمن عارض من کرد بناگوش سیاه دو شب تیره بر آورد زد وگوشه ماه
سالش از پانزده و شانزده نگذشته هنوز چون توان دیدن آن عارض چون سیم سیاه
❈۲❈
روزگار آنچه توانست بر آن روی بکرد به ستم جایگه بوسه من کرد تباه
بچکد خون ز دل من چو برویش نگرم نتوانم کرد از درد بدان روی نگاه
❈۳❈
شب نخسبم زغم و حسرت آن عارض و روز تابه شب زین غم و زین درد همی گویم آه
به گنه روی سیه گردد و سوگند خورم کان بت من به همه عمر نکرده ست گناه
❈۴❈
او سخن گفت نتاند چه گنه تا ند کرد گنه آن چشم سیه دارد و آن زلف دوتاه
عارضش را گنه و زلت همسایه بسوخت خویش کی داشت کس ز زلت همسایه نگاه
❈۵❈
گنه یک تن ویرانی یک شهر بود این من از خواجه شنیدستم در مجلس شاه
خواجه سید بوبکر حصیری که به دوست چشم شاه عجم و چشم بزرگان سپاه
❈۶❈
آن کریمی که کریمان چو ازو یاد کنند همه برخاک نهند از قبل جاه جباه
جاه جویند بدان خدمت و با جاه شوند برتر از خدمت آن خواجه چه عزست و چه جاه
❈۷❈
خدمت او کن و مخدوم شوو شاد بزی من از اینگونه مگر دیدم سالی پنجاه
اندرین دولت صد تن بشمارم که شدند همه از خدمت او با کمر زر و کلاه
❈۸❈
قبله محتشمانست درخانه او کس نبیند تهی از محتشمان آن درگاه
او بر کس نشود هرگز و یک مهتر نیست کو نیاید به زیارت بر او چندین راه
❈۹❈
هر که او بیش چو در مجلس آن خواجه نشست بدو زانو شود و خواجه مربع برگاه
چون بر شاه بود هر که بود جز پسران پیش او باشد، حشمت تو ازین بیش مخواه
❈۱۰❈
پایگاهیست مر او را بر آن شاه بزرگ زین سخن کس نشناسم که نباشد آگاه
او بر شاه به فضل و به هنر گشت عزیز زین قبل بینم ازو جمله زبانها کوتاه
❈۱۱❈
زان خداوند مر این مهتر باهمت را هر زمان بیش بود نیکویی ان شائالله
برسد جایی کز مرتبت و جاه و خطر بزند خیمه زربر سرسیمین خرگاه
❈۱۲❈
لشکری سازد چندان ز غلامان سرای که جدا باید کردن ز ملک لشکر گاه
نه غریبست این از نعمت آن بار خدای این سخن راهنمونست وبه ده دارد راه
❈۱۳❈
گر به فضل و به هنر باید ازین یافته گیر نیست فضلی که نه آن فضل بدو داد اله
مهتری داند کرد و خلق را داند داشت چه به پاداشن نیک و چه به بدبادافراه
❈۱۴❈
نیک عهدست که گرچاکر شاهی بجهد باز ندهدش چو درخانه او کرد پناه
بس کسا کو به چه افتاد و ز نیکو نظرش رسته گشت و به سر چاه رسیداز بن چاه
❈۱۵❈
رادمردان همه با در گهش آموخته اند چون بز رس که بیاموزد با سبز گیاه
جاودان شاد زیاد آن به همه نیک سزا تنش آبادو خرد پیرو دل وجان برناه
❈۱۶❈
جشن نوروز و سر سال براو فرخ باد چون سر سال بدو فرخ ومیمون سرماه
چشم او روشن و دلشاد به روی صنمی که بود لاله بر دو رخ او زرد چو کاه

فایل صوتی دیوان اشعار شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح خواجه ابوبکر حصیری ندیم سلطان محمود گوید

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها