فرخی سیستانی:دلم مهربان گشت بر مهربانی کشی دلکشی خوش لبی خوش زبانی
❈۱❈
دلم مهربان گشت بر مهربانی
کشی دلکشی خوش لبی خوش زبانی
نگاری چو در چشم خرم بهاری
نگاری چودر گوش خوش داستانی
❈۲❈
به بالای بررسته چون زاد سروی
به روی دل افروز چون بوستانی
چو با من سخن گوید و خوش بخندد
توگویی بخندد همی گلستانی
❈۳❈
نحیفست چون خیز رانی ولیکن
چو تابنده ماهیست برخیز رانی
زمانی ازو صبر کردن نیارم
نمانم گر او را نبینم زمانی
❈۴❈
سوی حجره او شدم دوش ناگه
برون آمداز حجره در پرنیانی
همی تافت از پرنیان روی خوبش
نگاریست گویی ز ارتنگ مانی
❈۵❈
بخندید و تابنده شد سی ستاره
از آن خنده در نیمه ناردانی
مرا گفت مانا غلط کرده ای ره
بیکره فتاری ز ره برکرانی
❈۶❈
همانجا شو امشب کجادوش بودی
ره تو نه اینست برگرد جانی
در من چه کوبی ، ره من چه گیری
چه آرام گیرد دلت تا چنانی
❈۷❈
کسی را چومن دوستگانی چه باید
که دلشاد باشد بهر دوستگانی
تو خواهی که من شاد و خوشنود باشم
به سه بوسه خشک در ماهیانی
❈۸❈
نه من خوی سگ دارم ای شیر مردا
که خوشنود گردم به خشک استخوانی
من آنم که چون من به روی و ببالا
به عمری نیابد کس اندر جهانی
❈۹❈
من آن تیربالا نگارم که هرگز
چوابروی من کس نبیند کمانی
من آن گلرخستم که همرنگ رویم
ندیده ست هرگز گلی باغبانی
❈۱۰❈
نگنجد همی ذره اندر دهانم
کرا دیده ای چون دهانم دهانی
نتابد همی تار مویی میانم
کرا دیده ای چون میانم میانی
❈۱۱❈
بدو گفتم ای مهربان یار یکدل
که هرگز ندیدیم چو تو مهربانی
من ار یکشب از روی تو دور بودم
مبر هر زمانی دگرگون گمانی
❈۱۲❈
شب مهرگان بودو من مدح گویم
خداوند را هر شب مهرگانی
خداوند ماکیست آن شه که دولت
ندیده ست ازو پر هنرتر جوانی
❈۱۳❈
محمد ولیعهد سلطان عالم
خداوند هر مرز و هر مرزبانی
ولی را ازو هر زمان تازه سودی
عدو را ازو هر زمان نو زیانی
❈۱۴❈
بوقت عطا خوش خویی تازه رویی
بروز وغا پر دلی کاردانی
اگر آسمان نیست بودی نبودی
تهی همتش روزی از آسمانی
❈۱۵❈
نکو رای او آفتابیست روشن
کزو نور گسترده برهر مکانی
بلی آفتابست لیکن نگردد
نهان زیر هر میغی و هر دخانی
❈۱۶❈
ازو راز نتوان نهفتن که رایش
کند آشکارا همی هر نهانی
صد اندیشه در دل کن و پیش او رو
زهر یک دهد مر ترا او نشانی
❈۱۷❈
جوانیست ناکار دیده و لیکن
ازین بخردی آگهی کاردانی
نکو رای و تدبیر او مملکت را
به کارست چون هر تنی را روانی
❈۱۸❈
ندیده ست هر گز چنو هیچ زایر
عطابخشی، آزاده ای، زرفشانی
گر آن زر که اوداد بر هم نهندی
مگر آیدی چرخ را نردبانی
❈۱۹❈
همانا که بی نعمت او به گیتی
درین سالها کس نیاراست خوانی
ایا شهریاری که کرده ست مارا
هر انگشتی از توبه روزی ضمانی
❈۲۰❈
همی تا بیکباره بیرون نیاید
بدخشی و پیروزه و زرکانی
همی تا به کوه اندراز بهر گوهر
به آهن بودکار هر کوهکانی
❈۲۱❈
تو شادان زی و خوش خور و بآرزو رس
بد اندیش تو آرزومند نانی
هزاران خزان بگذران در ولایت
بهاری دل افروز با هر خزانی
❈۲۲❈
ز بخت همایون ترا تا قیامت
به نو شادیی هر زمان مژدگانی
کامنت ها