فرخی سیستانی:مهرگان رسم عجم داشت به پای جشن اوبود چو چشم اندربای
❈۱❈
مهرگان رسم عجم داشت به پای
جشن اوبود چو چشم اندربای
هر کجا در شدم از اول روز
با می اندر شدم و بر بط و نای
❈۲❈
تامه روزه در آمیخت بدوی
آنهمه رسم نکو ماند به جای
کارها تنگ گرفته ست بدوی
روزه تنگخوی کج فرمای
❈۳❈
با چنین ماه چنین جشن بود
همچو در مزکت آدینه سرای
زین سبب دان که تسلی منست
میر ابو یعقوب آن بار خدای
❈۴❈
عضد دولت یوسف کز فضل
هر چه بایست بدو داد خدای
از بزرگان و ز تدبیر گران
پیشدستست به تدبیر و به رای
❈۵❈
زو مبارزتر و زو پر دلتر
ننهد کس به رکیب اندر پای
دایم از زنگ زره بر تن او
چون پرباز بود پشت قبای
❈۶❈
جنگجوییست که با حمله او
نبود هیچ مبارز را پای
هیچ کس نیست که با شاه جهان
یک سخن گوید ازین شاه ستای
❈۷❈
گوید: ای بار خدای ملکان
یا همایونتر از بال همای
آن دل را دو تن نازک را
رنج واندیشه چندین منمای
❈۸❈
تا کی این رنج ره و گرد سفر
وین تکاپوی دراز و شو و آی
لشکر آرای چنین یافته ای
تو بیاسای و ز شادی ماسای
❈۹❈
هر چه ناکرده بمانده ست ترا
در بر او کن و اورافرمای
او خود اندیشه کار تو برد
دل زاندیشه به یکره بزدای
❈۱۰❈
تاببینی که به یک سال کند
پر زدینار و درم قلعه نای
او همانست که پیش تو ستد
دره کشمیر از لشکر رای
❈۱۱❈
او همانست که از گردن خویش
مرد را کرد به رمح اندروای
جوشن خویش در او پوش و مپوش
تو برو بازوی خوبان فرسای
❈۱۲❈
بر همه گیتی اورا بگمار
وانگهی برهمه گیتی بخشای
گربه جنگ آید پوشیده زره
وای برهر که به جنگ آید وای
❈۱۳❈
شیر آهن خای آن روز شود
از نهیب و ز فزع بازو خای
اسب اورا چه لقب ساخته اند
مملکت گیر و ولایت پیمای
❈۱۴❈
اسب او با کوس آموخته تر
ز اشتر پیر به آواز درای
ای فریدن ظفر رستم دل
ای مبارز شکر گرد ربای
❈۱۵❈
آخر این کارترا باید کرد
دل بدین دارو بدین کار گرای
تو بدین از همه شایسته تری
همچنین باش و همه ساله تو شای
❈۱۶❈
ناگشاده به جهان آنچه بماند
تو به فرمان شهنشه بگشای
دوستانش را یک یک بنواز
دشمنانش را یک یک بگزای
❈۱۷❈
تو بزی خرم و پاینده بباش
روز و شب مجلس و میدان آرای
گل و می خواه بر این جشن امشب
از رخ نخشبی و دولب قای
کامنت ها