فرخی سیستانی:ای ترک دگر خیره غم روزه نداری کز کوه برون آمدآن عید حصاری
❈۱❈
ای ترک دگر خیره غم روزه نداری
کز کوه برون آمدآن عید حصاری
گریک مه پیوسته به دشواری بودی
یک سال دمادم به خوشی عید گزاری
❈۲❈
مانا علم عیدست آن مه که تو دیدی
کو بود بدان خوبی واندوه گساری
آن ماه ندانی که ترا دوش چه گفته ست ؟
گفته ست که ای ماه چرا باده نیاری
❈۳❈
مه گفت و نکو گفت، من ازتو نپسندم
گر تو سخن ماه نکوگوش نداری
زین پیش همی روزه شمردی، گه آن بود
گاهست که اکنون قدح باده شماری
❈۴❈
برخیز و فراز آی و قدح پر کن و پیش آر
زان باده که تابنده شود زو شب تاری
زان باده که رنگ رخ آن دارد کو را
از میر عنایت بود از دولت یاری
❈۵❈
آن شاه عدو بند که بگرفت و بیفکند
کرگی و دژم شیری اندر ره باری
آن میر جهانگیر که با لشکر کشمیر
آن کرد که با کبک کند باز شکاری
❈۶❈
آن گرد نکو نام که اندر دره رام
با پیل همان کردکه با کرگ ز خواری
سالار سپاه ملک ایران محمود
یوسف پسر ناصر دین آن شه کاری
❈۷❈
شاهی که چو او دست به تیرو به کمان برد
مشغول شود شیر به فریاد و به زاری
با شیر ژیان روز شکار آن بنماید
کز بیم شود نرمتر از پیل عماری
❈۸❈
زآنگونه که ا زجوشن خر پشته خدنگش
بیرون نشود سوزن درزی زدواری (؟)
تیغش به گه جنگ چو ابریست که آن ابر
خون بارد از آن گونه که باران بهاری
❈۹❈
از هیبت او دشمن او گر همه کوهست
معروفتر از کاه به زاری و نزاری
با این همه رادیست که بیشست به بخشش
بخشش ده هزاری بود و بیست هزاری
❈۱۰❈
ای بار خدایی که خوداز عمر ندانی
روزی که درآن روز دو صد حق نگزاری
قدر درم و قیمت دینار ببردی
از بس که درم پاشی و دینار بباری
❈۱۱❈
نزدیک تو بیقدرتر و خوارترین چیز
آن چیز که آن را تو به زایر نسپاری
عیدست و بر این عید میی خور که ز عکسش
رخساره دیناری گردد گل ناری
❈۱۲❈
رامش کن شادی کن و عشرت کن و خوش باش
می نوش کن از دست نکویان حصاری
کامنت ها