فرخی سیستانی:ای ز کار آمده و روی نهاده بشکار تیغ و تیر تو همی سیر نگردند ز کار
❈۱❈
ای ز کار آمده و روی نهاده بشکار
تیغ و تیر تو همی سیر نگردند ز کار
گاه تیغ تو بر آرد ز سر دشمن گرد
گاه تیر تو بر آرد ز بر شیر دمار
❈۲❈
هیبت تیغ تو و تیر تو دارد شب و روز
ملک بر خصم تبه بیشه بر شیر حصار
وای آن خصم که در رزم بدو گویی گیر
وای آن شیر که در صید بدو گویی دار
❈۳❈
روز صید تو بچشم تو چه روباه و چه شیر
روز رزم تو بر تو چه پیاده چه سوار
من درین صید گه آن دیدم از تو ملکا
که صفت کردن آن گشت بمن بردشوار
❈۴❈
هر چه در صحرا درنده و دام و دد بود
همه را گرد بهم کردی در یک دیوار
گرد ایشان پره ای بستی تا تند عقاب
زان برون رفت ندانست هم از هیچ کنار
❈۵❈
وز سر بالا چون ژاله روان کردی تیر
هر که را گفتی بر دیده برم تیر بکار
در دویدند بسوی تو قطار از سر کوه
باز گستردی در دامن کهشان بقطار
❈۶❈
چون درختان کشن بودند از دور و بتیر
بفتادند بدانسان که فتد میوه ز دار
بامدادان همه کهسار پر از وحشی بود
شامگاه از همه پرداخته بودی کهسار
❈۷❈
در زمانی همه دشت ز خون دد ودام
لعل کردی چو گلستانی هنگام بهار
نه کرانست مر آن را که تو کردی بقیاس
نه کنارست مر آنرا که تو کردی بشمار
❈۸❈
ظن برم من که چنین بود همانا دشمن
کشته و پیش تو افکنده سرو جانی خوار
خواهمی من که بجایستی بهرام امروز
تا بدیدی و بیاموختی از شاه شکار
❈۹❈
شاد باش ای ملک بار خدایان که گرفت
دولت و همت و شادی و شهی بر تو قرار
تو بکردار چنین قادر و ما در همه وقت
پیش کردار تو درمانده بعجز از گفتار
❈۱۰❈
نام تو نام همه شاهان بسترد و ببرد
شاهنامه پس از این هیچ ندارد مقدار
مر ترا بار خدایا به لقب نیست نیاز
نام تو برتر و بهتر ز لقب سیصد بار
❈۱۱❈
هر کجا گویی محمود، بدانند که کیست
از فراوانی کردار و بلندی آثار
به ز محمود یقینم که لقب نتوان کرد
وین سخن نزد همه خلق عیانست و جهار
❈۱۲❈
نام تو در خور تو، خوی تو اندر خور نام
اینت نامی و خوی ساخته معنی دار
هر جهانداری کو را بلقب باشد فخر
هیچ شک نیست کز آن فخرترا باشد عار
❈۱۳❈
مرد باید که مسلمان بود و پاک بود
چه بکار آید چندین سخنان بیکار
ای بهر جای ترا سروری و پیشروی
وی بهر کار ترا دسترس و دست گذار
❈۱۴❈
شهریارانرا فخری چه ببزم و چه برزم
پادشاهان را نازی چه بتاج و چه ببار
فرخت باد برون آمدن از خانه به صید
شاد بادی به دل از صید و ز تن برخوردار
❈۱۵❈
شادمانه بتو آنکس که ترا دارد دوست
شادمانه بتو آنکس که ترا باشد یار
سال و ماهش برخ از شادی رویت گل سرخ
روز و شب بر رخش از رامش عشقت گلنار
❈۱۶❈
عهد بسته دل او با تو به مهر و به وفا
شرط کرده تن او با تو به بوس و به کنار
گاه در موکب شاهانه تو جوشن پوش
گاه در مجلس فرخنده تو باده گسار
❈۱۷❈
هر که از شادی تو شاد نباشد به جهان
یک زمان دور مباد از غم و از ناله زار
مجلس افروز بتو باغ تو امروز شها
مجلس نو کن و نو گیر و می نوش گوار
❈۱۸❈
تا بزرگان سپاه تو بهر باغ کنند
پیش تو از قبل تهنیت باغ نثار
کامنت ها