فرخی سیستانی:ای آنکه همی قصه من پرسی هموار گویی که چگونه ست بر شاه تراکار
❈۱❈
ای آنکه همی قصه من پرسی هموار
گویی که چگونه ست بر شاه تراکار
چیزیکه همی دانی بیهوده چه پرسی
گفتار چه باید که همی دانی کردار
❈۲❈
ور گویی گفتار بباید ز پی شکر
آری ز پی شکر بکار آید گفتار
کاریست مرا نیکو و حالیست مرا خوب
با لهو وطرب جفتم با کام وهوایار
❈۳❈
از فضل خداوند و خداوندی سلطان
امروز من از دی به و امسال من ازپار
با ضیعت بسیارم و با خانه آباد
با نعمت بسیارم و با آلت بسیار
❈۴❈
هم با رمه اسبم و هم با گله میش
هم با صنم چینم وهم بابت تاتار
ساز سفرم هست ونوای حضرم هست
اسبان سبکبار و ستوران گرانبار
❈۵❈
از ساز مرا خیمه چوکاشانه مانی
وز فرش مرا خانه چو بتخانه فرخار
میران و بزرگان جهان راحسد آید
زین نعمت وزین آلت و زین کار و ازین بار
❈۶❈
محسود بزرگان شدم از خدمت محمود
خدمتگر محمود چنین باید هموار
باموکبیان جویم در موکب او جای
با مجلسیان یابم در جلس او بار
❈۷❈
ده بار، نه ده بار، که صدبار فزون کرد
در دامن من بخشش او بدره دینار
گر شکر کنم خواسته داده ست مرا شاه
چون شکر کنم در خور این ابلق رهوار
❈۸❈
از خواسته بارامش و با شادی بودم
زین اسب شدم با خطر و قیمت و مقدار
این اسب نه اسبست که سرمایه فخرست
من فخر بکف کردم و ایمن شدم از عار
❈۹❈
اسبی که چنو شاه دهد اسب نباشد
تاجی بود آراسته از لؤلؤ شهوار
ای آنکه بیاقوت همی تاج نگاری
بر تاج شهان صورت این مرکب بنگار
❈۱۰❈
دشمن که برین ابلق رهوار مرادید
بی صبر شدو کرد غم خویش پدیدار
گفتا که به میران و به سر هنگان مانی
امروز کلاه و کمرت باید ناچار
❈۱۱❈
گفتم تو چه دانی که شب تیره چه زاید
بشکیب و صبوری کن و تا شب بنهد بار
باشد که بدین هر دو سزاوار ببیند
آن شه که بدین اسب مرا دید سزاوار
❈۱۲❈
خواهم کله واز پی آن خواهم تا تو
مارا نزنی طعنه به کج بستن دستار
کار سره و نیکو بدرنگ برآید
هرگز بنکویی نرسد مرد سبکسار
❈۱۳❈
با وقت بود بسته همه کار و همه چیز
بی وقت بود کار بسر بردن دشوار
چون حال براین جمله بود وقت بباید
چون وقت بود کار چنان گردد هموار
❈۱۴❈
من تنگدلی پیشه نگیرم که بزرگان
کس را ببزرگی نرسانند بیکبار
خدمت کنم او را به دل و دیده همه روز
از بهر دعا نیز بشب باشم بیدار
❈۱۵❈
گویم که خدایا بخدایی و بزرگیت
کو را بهمه حال معین باش و نگهدار
چندانکه بود ممکن واو را بدل آید
عمرش ده و هرگز مرسانش بتن آزار
❈۱۶❈
تا در عوض عمر که بدهی ز پی دین
در مصر کند قرمطیانرا همه بردار
کم کن بقوی بازوی او قرمطیانرا
چونانکه بشمشیرش کم کردی کفار
❈۱۷❈
توفیق ده او را و ببر تا بکند حج
چون کرد بشادی و بپیروزی باز آر
پیوسته ازو دور بود انده و دایم
با خاطر خرم بود و با دل هشیار
❈۱۸❈
دو دولت و در ملک همیدار مر او را
با سنت و باسیرت پیغمبر مختار
کامنت ها