فرخی سیستانی:عشق خوشست ار مساعدت بود از یار یار مساعد نه اندکست و نه بسیار
❈۱❈
عشق خوشست ار مساعدت بود از یار
یار مساعد نه اندکست و نه بسیار
هست ، ولیکن کجا یکیست، زده جا
ده دل بینی بدو نهاده بزنهار
❈۲❈
شکر خداوند را که لاله رخ من
چون دگران نیست نامساعد ومکار
چرب زبانست و خوب خوی و وفا جوی
سخت بدیعست و خوبروی و وفادار
❈۳❈
باده دهد ، چون مرا بباده بود میل
بوسه دهد، چون مرا ببوسه فتد کار
گاه کند خانه را به زلف چو تبت
گاه کند خیمه را به روی چو فرخار
❈۴❈
لاله فروشد مرا و مشک فرو شد
لاله فروشست دلبر من و عطار
مشک فروشد مرا زنافه دو زلف
لاله فروشد مرا زباغ دو رخسار
❈۵❈
باغ دو رخسار او خوشست ولیکن
خوشتر از آن باغ، خوی شاه جهاندار
قطب معالی ملک محمد محمود
ناصر دین و معین ملت مختار
❈۶❈
آنکه ز دعوی فزون نماید معنی
وانکه ز گفتار بیش دارد کردار
جود وسخا را ازو فزون شده قسمت
علم وادب را بدو فروخته بازار
❈۷❈
اهل ادب را بزرگ دارد و نشگفت
این ز بزرگیش، بس بزرگ مپندار
قدر گهر جز گهر شناس نداند
اهل ادب را ادیب داند مقدار
❈۸❈
چشم بدان دور باد از آن شه کان شه
سخت ادب پرورست و علم خریدار
درگه او را چه خواند باید زین پس
سجده گه خسروان و قبله احرار
❈۹❈
ای بسیاست فرو برنده اعدا
ای بسخاوت بر آورنده زوار
کیست که از بخشش تو نیست گران دخل
کیست که از منت تو نیست گرانبار
❈۱۰❈
خدمت تو خادمانت را گه تعریف
فارغ دارد به نیک داشت ز گفتار
هر چه کسی بی نیاز بینی امسال
خدمت فرخنده تو کرده بود پار
❈۱۱❈
گر تو بدینگونه داشت خواهی چاکر
هر ملکی را بخدمت آمده انگار
قیصر بر درگه تو درد ناقوس
هر قل در خدمت تو برد زنار
❈۱۲❈
فره شاهی خدای جمله ترا داد
وانک بر چهره تو هست پدیدار
شاه جهان خسرو زمان پدر تو
کرد گه کین به تیغ زر تو معیار
❈۱۳❈
صدر مظالم بتو ندادی بر خیر
گر تو نبودی بصدر ملک سزاوار
با تو امیرا برابری نتوان کرد
وانکه کند باشد از قیاس نه هشیار
❈۱۴❈
از ملکان آن بزرگتر که تو او را
از پی خدمت بروز بار دهی بار
زیر خلاف تو جای مار شکنجست
مرد که عاقل بود حذر کند از مار
❈۱۵❈
عار ز بهر مخالفان تو زنده ست
ورنه بکندی مفاخر تو سر عار
هر که ز بیم سیاست تو فرو خفت
محشر برخیزد و نگردد بیدار
❈۱۶❈
فخر کند چوب وسر فرازد بر عود
زانکه عدوی ترا ز چوب بود دار
ای بتو آباد عدل عمر خطاب
وی ز تو بر پای علم حیدر کرار
❈۱۷❈
با سخن تو همه سخنها ناقص
با هنر تو همه هنرها بیکار
بی گنهی کس بر تو خوار نگردد
زر زچه خواری کشد چو نیست گنهکار !
❈۱۸❈
آنکه مراو را عزیز کرد خداوند
از چه قبل نزد تو ذلیل شد و خوار!
آز همی گرد زر گذشت نیارد
تا ببریدی سر سؤال به دینار
❈۱۹❈
بار خدایا! خدایگانا! شاها!
شعر مرا سهل بر گذاره کن این بار
زانکه مرا رنج و خستگی ره قنوج
کوفته کرده ست و خیره مغز و سبکسار
❈۲۰❈
من که ترا شعر گویم از پس این شعر
جهد کنم تا بدیع گویم هموار
مدح تو و بیت آن چو درج معانی
شعرمن و لفظ آن چو لؤلؤ شهوار
❈۲۱❈
تا رخ بیدل کند حدیث گل زرد
تا رخ دلبر کند حدیث گل نار
برگ گل نار باد و برگ گل زرد
قسم تو و قسم دشمنان تو از خار
❈۲۲❈
تا که چو غمگین بگرید و بخروشد
ابر به اردیبهشت و رعد به آزار
دشمن تو رعدوار باد همیشه
جفت خروشیدن و گریستن زار
❈۲۳❈
تا به در خانه تو برگه نوبت
سیمین شندف زنند و زرین مزمار
عیدت فرخنده باد و روزت مسعود
وز همه بدها ترا خدای نگهدار
کامنت ها