فرخی سیستانی:رمضان رفت و رهی دور گرفت اندر بر خنک آن کو رمضان را بسزا برد بسر
❈۱❈
رمضان رفت و رهی دور گرفت اندر بر
خنک آن کو رمضان را بسزا برد بسر
بس گرامی بود این ماه ولیکن چکنم
رفتنی رفته به و روی نهاده بسفر
❈۲❈
سبکی کرد و بهنگام سفر کرد و برفت
تا نگویند فروهشت بر ما لنگر
رمضان پیری بس چابک و بس باخردست
کار بخرد همه زیبا بود و اندر خور
❈۳❈
او شنیده ست که بسیار نشین را گویند
دیر بنشست برما و همی خورد جگر
چکنم قصه دراز، این بچه کارست مرا
سخنی باید گفتن که به ده دارد در
❈۴❈
رمضان گر بشد از راه فراز آمد عید
عید فرخنده ز ماه رمضان فرخ تر
گاه آن آمد کز شادی پر گردد دل
وقت آن آمد کز باده گران گردد سر
❈۵❈
مجلسی باید آراسته چون باغ بهشت
مطربی مدح امیرالامرا کرده زبر
باده صافی و پالوده و روشن چو گلاب
ساقی دلبر و شایسته و شیرین چو شکر
❈۶❈
اثر غالیه عیدی نارفته هنوز
زان بنا گوش که با سیم زند رنگش بر
دست ها کرده برنگ نو و پاکرده ببند
زانکه چون چشم نگارست و چو زلف دلبر
❈۷❈
هر نبیدی را بوسی ز لب ساقی نقل
فرخی تا بتوانی به جز این نقل مخور
این همه دارم و زین بیش به فر ملکی
که امام ملکانست به فضل و به هنر
❈۸❈
پس چرا باشم غافل بنشینم بر خیر
ساقیا باده فراز آر و بنه شغل دگر
من و معشوق و می و رود و سرکوی سرود
بر سر کوی سر و دست مرا گم شده خر
❈۹❈
ای خوشا بامی ومعشوق سرودی که در آن
نعت آن قد بلند آید و آن سیمین بر
خوش بگوش آید شعری که در آن شعر بود
مدحت خسرو بانعت رخی همچو قمر
❈۱۰❈
مطربا! آن غزل نغز دلاویز بیار
ور ندانی بشنو تا غزلی گویم تر
کامنت ها