فرخی سیستانی:کاشکی کردمی از عشق حذر یا کنون دارمی از دوست خبر
❈۱❈
کاشکی کردمی از عشق حذر
یا کنون دارمی از دوست خبر
ای دریغا که من از دست شدم
نوز ناخورده تمام از دل بر
❈۲❈
چون توان بود برین درد صبور
چون توان برد چنین روز بسر
عشق با من سفری گشت و بماند
مونس من به حضر خسته جگر
❈۳❈
دور بودن ز چنان روی ،غمیست
هر چه دشوارتر و هر چه بتر
پیک غزنین نرسیده ست که من
خبری یابم از دوست مگر
❈۴❈
سفر از دوست جدا کرد مرا
گم شود از دو جهان نام سفر
من شفاعت کنم امسال ز میر
تا مرا دست بدارد ز حضر
❈۵❈
میر یوسف پسر ناصر دین
لشکر آرای شه شیر شکر
چون شه ایران والا به نسب
با شه ایران همتا به گهر
❈۶❈
آنکه بر درگه سلطان جهان
جای او پیشتر از جای پسر
همه نازیدن میر از ملک است
زین ستوده ست بر اهل هنر
❈۷❈
همچنان در خور از روی قیاس
کان ملک شمست این میر قمر
ملک او را بسزا دارد از آنک
یاد گارست ملک را ز پدر
❈۸❈
لاجرم میر گرفته ست مدام
خدمت او چو نماز اندر بر
روز و شب پیش همه خلق زبان
بثنا گفتن او دارد تر
❈۹❈
همه از دولت او جوید نام
همه در خدمت او دارد سر
تا ثنای ملک شرق بود
بثنای دگران رنج مبر
❈۱۰❈
این هم از خدمت باشد که ز من
بخرد مدح شه شرق بزر
دوستانرا دل از اینگونه بود
دوستارانرا زین نیست گذر
❈۱۱❈
شاد باد آن هنری میر که هست
پادشاهی و شهی را در خور
آن نکو سیرت و نیکو مذهب
آن نکو منظر ونیکو مخبر
❈۱۲❈
آنکه اندر سپه شاه کسی
پیش او نام نگیرد زهنر
چون عطا بخشد اقرار کنی
که جهانرا بر او نیست خطر
❈۱۳❈
چون بجنگ آید گویی که مگر
نرسیده ست بدونام حذر
از حریصی که بجنگست مثل
جنگ را بندد هر روز کمر
❈۱۴❈
دشمنانرا چو کمان خواهد میر
هیچ امید نماند به سپر
همه کتب عرب و کتب عجم
بر تو بر خواند چون آب زبر
❈۱۵❈
سخنانش همه یکسر نکتست
چون سخن گوید تو نکته شمر
تا همی سرخ بود آذر گون
تا همی سبزبود سیسنبر
❈۱۶❈
تا بود لعلی نعت گل نار
چون کبودی صفت نیلوفر
شادمان باد و بکام دل خویش
آن پسندیده خوی خوب سیر
❈۱۷❈
نیکوانی چو نگار اندر پیش
دلبرانی چو بهار اندر بر
همچو این عید بشادی و خوشی
بگذاراد و هزاران دگر
کامنت ها