فرخی سیستانی:مرا با عاشقی خوش بود هموار کنون خوشتر، که در خور یافتم یار
❈۱❈
مرا با عاشقی خوش بود هموار
کنون خوشتر، که در خور یافتم یار
کنون خوشتر، که ناگاهان برآورد
مه دو هفته من سر ز کهسار
❈۲❈
کنون خوشتر، که با او بوده ام دی
که بودم بی رخش افکار بسیار
کنون خوشتر، که با او خفته ام دوش
که بودم در غمش بسیار بیدار
❈۳❈
کنون خوشتر، که با وی کرده ام خوش
که دیدم در غمش بسیار آزار
شب دوشین، شبی بوده ست بس خوش
بجان بودم من آن شب را خریدار
❈۴❈
نگار خویش را در بر گرفتم
خزینه بوسه او کردم آوار
دو زلفش را بمالیدم بدو دست
سرای از بوی او شد طبل عطار
❈۵❈
گهی شب روز کردم زان دو عارض
گهی گل توده کردم زان دو رخسار
بدین شادی درستم دوش وامروز
در این اندیشه بودم پار و پیرار
❈۶❈
فراوان خوشترم امروز از دی
فراوان بهترم امسال از پار
وزین خوشتر بود هر روزو هر سال
بفر دولت شاه جهاندار
❈۷❈
ملک مسعود محمود آنکه ایام
بدو محمود و مسعودست هموار
خداوندی که چون زو یاد کردی
زمین و آسمان آید بگفتار
❈۸❈
یکی گوید: ز شاهی نام بردی
که رادی را بدو بفزوده بازار
عطای او از آن بگذشت کانرا
توان سختن به شاهین و به قنطار
❈۹❈
جز او از خسروان هر گز که داده ست
به یکره پنج اشتروار دینار
اگر چه می همی خورده ست بوده ست
به آن گه کان عطا داده ست هشیار
❈۱۰❈
چنین باید جهاندار و خداوند
پسندیده به گفتار و به کردار
ز شاهان گوی برده وقت بخشش
ز شیران دست برده گاه پیکار
❈۱۱❈
زگلنار عدو کرده گل زرد
ز روز دشمنان کرده شب تار
بلندی یافته زو نام شاهی
قوی گشته بدو امید احرار
❈۱۲❈
گه اندر جنگ با شمشیر همدست
گه اندر بیشه ها با شیر در کار
ز بیم تیغ او شیران جنگی
بسوراخ اندرون رفته چو کفتار
❈۱۳❈
کسی کز پیش او گیرد هزیمت
نترسد گر شود در سله با مار
امیری یافت گیتی در خور خویش
کنون گو جهد کن او را نگهدار
❈۱۴❈
بدست از دامن او اندر آویز
حدیث دیگران از دست بگذار
ترا ایزد بدست شاهی افکند
که او را بودی از شاهان سزاوار
❈۱۵❈
خداوندی که بی نیروی لشکر
جهان بگشاد و صافی کرد هموار
پدر بگذاشت او را بر در ری
بر وی لشکر غدار و مکار
❈۱۶❈
سلیح و لشکر و پیلش جدا کرد
غرضها بود سلطانرا در این کار
نه از خواری چنان بگذاشت او را
ندارد کس چنو فرزند را خوار
❈۱۷❈
ولیکن خواست تا شاهان بدانند
که او بیکس هنر آرد پدیدار
همی دانست کو بی ساز و لشکر
بر آید با همه گیتی به پیکار
❈۱۸❈
چنان بوده ست کاندیشید سلطان
بپرس از لشکر و اسپاهسالار
ز بسیار اندکی او را نموده ست
دلیلست اندکی او را ز بسیار
❈۱۹❈
بقاباد آن ملک را کز بد خویش
نباید هیچ کردستی ستغفار
کسی کو را نکو خواهست، بر تخت
کسی کو را ندارد دوست، بردار
❈۲۰❈
بدین عید مبارک شادمان باد
بد اندیشان او غمناک و غمخوار
کامنت ها