فرخی سیستانی:ز بس پیچ و چین تاب و خم زلف دلبر گهی همچو چوگان شود، گاه چنبر
❈۱❈
ز بس پیچ و چین تاب و خم زلف دلبر
گهی همچو چوگان شود، گاه چنبر
گهی لاله را سایه سازد ز سنبل
گهی ماه را درع پوشد ز عنبر
❈۲❈
گهی صورتی گردد از عود هندی
گهی پیکری گردد از مشک اذفر
که دیده ست بر سوسن از عود صورت
که دیده ست بر لاله از مشک پیکر
❈۳❈
برخ بر همی جوشد آن زلف و نشگفت
ازیرا که عنبر بجوشد بر آذر
فری آن فریبنده زلفین مشکین
فری آن فرو زنده رخسار دلبر
❈۴❈
یکی چون بنفشه فرو کرده بر گل
یکی چون گل نا فرو کرده از بر
به ماه و صنوبر همی خواندم او را
برخسار و بالای زیبا و در خور
❈۵❈
همی گشت زان فخر و زان شادمانی
صنوبر بلند و ستاره منور
برمز این مرا گفت آن شکرین لب
که ای شاعر اندر سخن ژرف بنگر
❈۶❈
مرا با صنوبر همانند کردی
بقد و برخ با ستاره برابر
چه ماند برخسار خوبم ستاره
چه ماند به قد بلندم صنوبر
❈۷❈
ستاره کجا دارد از سنبل آذین
صنوبر کجا دارداز لاله افسر
مرا زین سپس چون صفت کردخواهی
بچیزی صفت کن که از من نکوتر
❈۸❈
بگفت این و بگذشت و اندر گذشتن
همی گفت نرمک بزیر لب اندر
ستاره چو من گل فشانده ست بر رخ ؟
صنوبر چو من مه نهاده ست بر سر ؟
❈۹❈
من از گفته خویشتن خیره گشتم
طلب کردم از بهر او نام دیگر
پری خواندم او را و زانروی خواندم
که روی پری داشت آن پرنیان بر
❈۱۰❈
دگر باره با من بجنگ اندر آمد
که بس خوار داری مرا ای ستمگر
مرا با پری راست کردی بخوبی
پری مر مرا پیشکار ست و چاکر
❈۱۱❈
پری کی بود روز ساز و غزلخوان
کمند افکن و اسب تاز و کمان ور
پری هر زمان پیش تو بر نخواند
ز دیوان تو مدح شاه مظفر
❈۱۲❈
ملک بوسعید آفتاب سعادت
جهاندار ودین پرور و داد گستر
ملک زاده مسعود محمود غازی
که بختش جوان باد و یزدانش یاور
❈۱۳❈
به نیزه گذارنده کوه آهن
به حمله رباینده باد صرصر
همه اختران رای او را متابع
همه خسروان حکم او را مسخر
❈۱۴❈
کریمی به اخلاقش اندر مرکب
بزرگی بدرگاه او در مجاور
دلش مر خرد را سپهری مهیا
کفش مر سخارا جهانی مصور
❈۱۵❈
ایا مرترا کرده از بهر شاهی
خدا از همه تاجداران مخیر
بتو زنده و تازه شد تا قیامت
نکو رسم و آیین بوبکر و عمر
❈۱۶❈
چه تو و چه حیدر بزور و بنیرو
چه شمشیر تو و چه شمشیر حیدر
ز گهواره چون پای بیرون نهادی
کمان بر گرفتی و زوبین و خنجر
❈۱۷❈
تو از کودکی جنگ کردن گرفتی
ز دست و بر و بازوی پیل پیکر
همه مردی آموختی و شجاعت
جهان گشتن و تاختن چون سکندر
❈۱۸❈
هم از کودکی با پدر پیشه کردی
بجنگ معادی ز کشور بکشور
بجای قبا درع بستی و جوشن
بجای کله خود جستی و مغفر
❈۱۹❈
بهر جنگ اندر نخستین تو کردی
زمین را ز خون معادی معصفر
بسا تیغ هندی که تو لعل کردی
به هندوستان اندر از خون کافر
❈۲۰❈
ز تیری ببالا فزون تر نبودی
که تیرت همی خورد خون غضنفر
زهی با خطر پادشاهی موفق
زهی پر هنر شهریاری مشهر
❈۲۱❈
چو روشن ستاره همی ره سپارد
سنان تو اندر سپهر مدور
تو خورشیدی از بهر تو بر بگردون
گران که گذارد ز بالای محور
❈۲۲❈
سلاح یلی باز کردی و بستی
به سام یل و زال زر دوک و چادر
مخوان قصه رستم زاولی را
ازین پس دگر، کان حدیثیست منکر
❈۲۳❈
از این بیش بوده ست زاولستانرا
به سام یل و رستم زال مفخر
ولیکن کنون عار دارد ز رستم
که دارد چو تو شهریاری دلاور
❈۲۴❈
ز جایی که چون تو ملک مرد خیزد
کس آنجا سخن گوید از رستم زر؟
جهان چون تو هرگز نیاورد شاهی
بجود و بعلم و بفضل و بگوهر
❈۲۵❈
ادب نیست کان مر ترا نیست جمله
هنر نیست کان مر ترا نیست یکسر
بروزی که تو گوی بازی بشادی
فلک را ز گوی اخترانیست بیمر
❈۲۶❈
ز میدان بچوگان همی بر فرستی
بگردون گوی آخته همچو اختر
شد اندر فلک تنگ جای ستاره
ز بس گوی کانداختی بر دو پیکر
❈۲۷❈
ترا شیر خواندم همی تا بکشتی
بیک زخم شیری به ولوالج اندر
کنون خسرو شیر کش خوانمت من
که این نام بر تو نباشد مزور
❈۲۸❈
هر آن کینه خواهی که پیش تو آمد
سیه کرد بر سوک او جامه مادر
تو ای شاه اینجا و سهم سنانت
ز دشمن همی جان ستاند به خاور
❈۲۹❈
عدو را بتیغ آتشی و ولی را
بدست و سخن آب حیوان و کوثر
مگر کیمیا خدمت تست شاها
کزو مرد درویش گردد توانگر
❈۳۰❈
تو آن پادشاهی که بر درگه تو
ملوک جهان پیشکارند و چاکر
به چین شاه چین از پی خطبه تو
ز گوهر خطیب ترا ساخت منبر
❈۳۱❈
به روم از پی خدمت تست شاها
همه شهر دیبا بر افکنده قیصر
ز روزی که تو کف خود بر گشادی
همه شهر دینار گشته ست یکسر
❈۳۲❈
همی تا برآید فزوزنده هر شب
برین آبگون روی گردون اخضر،
چو سیمین زنخدان معشوق، زهره
چو رخشنده رخسار گانش دو پیکر
❈۳۳❈
همی تا کند شاعر اندر ستایش
لب دوست را نامه یاقوت و شکر
ملک باش و آبادکن مملکت را
وز آباد ملک، ای ملک زاده! برخور
❈۳۴❈
همیشه بدیدار تو شاد سلطان
چو حیدر بدیدار شبیر و شبر
همایونت باد ای امیر همایون
همایون مه و روز عید پیمبر
کامنت ها