فرخی سیستانی:یکروز مانده باز زماه بزرگوار آیین مهر گان نتوان کرد خواستار
❈۱❈
یکروز مانده باز زماه بزرگوار
آیین مهر گان نتوان کرد خواستار
آواز چنگ وبربط و بوی شراب خوش
با ماه روزه کی بود این هر دو سازگار
❈۲❈
ورزانکه یاد از و نکنی تنگدل شود
پیغام من بدو بر و پیغام او بیار
گو پار نیز هم به مه روزه آمدی
سوی تو خلق هیچ نگه کرده بود پار؟
❈۳❈
چون کس بروزه در تو نیارد نگاه کرد
از روزه چون حذر نکنی ای سپید کار!
آری چو وقت خویش ندانی و روز خویش
در چشم شاه خواری و در چشم خواجه خوار
❈۴❈
شمس الکفاة صاحب سید وزیر شاه
بوالقاسم احمد حسن آن حر حقگزار
آن خواجه ای که چشم همه خواجگان به اوست
بوسیده هر یکی ز می او را هزار بار
❈۵❈
دولت ز جمله خدم خاندان اوست
دیرینه خدمتست مر او را درین دیار
نه دولتست این که بنوی بدو رسید
نه خدمتست اینکه بنوی شد اختیار
❈۶❈
بر کاخهای او اثر دولت قدیم
پیداترست از آتش بر تیغ کوهسار
دیوان شاعران مقدم برین گواست
دیوان شاعران ثناگوی رو بیار
❈۷❈
اندر تبار خواجه وجدان او مدیح
مشت پرا که شعر پراکنده در بهار
شاعر که مدح گوی چنین مهتری بود
بر طبع چیره باشد و بر شعر کامگار
❈۸❈
گر چه بمدح او کند از آسمان حدیث
باشد مر آن حدیث بر هر کس استوار
از بسکه راست یابد نیکوتر از دروغ
در مدح او دروغ نبرده ست کس بکار
❈۹❈
آری بمهره های سقط ننگرد کسی
کو را بتوده پیش بود در شاهوار
فخرست شاعران عجم را بمدح او
بهرست شاعران عرب را ازین فخار
❈۱۰❈
اندر عرب مناقب و مدحش ز بهرنام
کم زان نگفته اند که اینجا در این دیار
ای یادگار مانده جهانرا و ملک را
از گوهر شریف و تبار بزرگوار
❈۱۱❈
شاید که نیست نعمت و جاه ترا کران
زیرا که نیست همت و فضل ترا کنار
این هر چهار یافته ایم و فزون از این
افزون ازین چه چیزست، اقبال شهریار
❈۱۲❈
ناخواسته بجای همه کس همی کنی
آن نیکویی که کرد بجای تو کردگار
زر تو ز ایران تو آنسان که میبرند
گویی نهاده اند بر تو بزینهار
❈۱۳❈
اندر ترازوی صلت او هزاردان
همچون یکی و کم زیکی نیز در شمار
باغ شکفته ای ، چو در آیی ببزمگاه
شیر دمنده ای، چو در آیی بکار زار
❈۱۴❈
دل باز خندد از طرب تو بروز رزم
چشم آب گیرد از فزع تو بروز بار
از شاه بختیارتر امروز شاه نیست
کو از همه جهان چو تویی کرداختیار
❈۱۵❈
بر بالش وزارت او چون تویی نشست
بختش نگر که راه نمود اینت بختیار
گفتند مردمان که نیابند مردمان
درهیچ فصل صاحب ری را نظیر و یار
❈۱۶❈
از بهر خدمت تو و محتاج فضل تو
روزی بدرگه تو بیاید چنو هزار
چندین هزار نامه کزو یادگار ماند
وان کارهای طرفه کزو ماند یادگار
❈۱۷❈
بردرگه خلیفه دبیران همی کنند
توقیع نامه های تو بر دیده ها نگار
جاوید باش و پشت قوی باش و تندرست
تو شاد خوار ومارهیان از تو شاد خوار
❈۱۸❈
روز تو نیک وسال تو نیک و مه تو نیک
تو تندرست وهر که نخواهد چنین فکار
فرخنده باد بر تو و بر دوستان تو
این مهرگان فرخ و این روز و روزگار
❈۱۹❈
من بنده راکه خدمت من بیست ساله است
از فر خدمت تو پدید آمده یسار
کامنت ها