فرخی سیستانی:باری ندانمت که چه خو داری ای پسر تا نیستی مرا و ترا هیچ درد سر
❈۱❈
باری ندانمت که چه خو داری ای پسر
تا نیستی مرا و ترا هیچ درد سر
همچون مه دو هفته برون آیی از وثاق
همچون مه گرفته درون آییم زدر
❈۲❈
رغم مراچو سر که مکن چون بمن رسی
رویی کز و به تنگ بریزد همی شر
روزی گشاده باشی وروزی گرفته ای
بنمای کاین گرفتگی از چیست ای پسر!
❈۳❈
ای چون گل بهاری خندان میان باغ
هر ساعتی چو روز بهاران مشو دگر
مارا همی بخواهی پس روی تازه دار
تا خواجه مر ترا بپذیرد ز من مگر
❈۴❈
خواجه بزرگ بوعلی آن سید کفاة
خواجه بزرگ بوعلی آن مفخر گهر
دستور شاه شرق و بدو ملک شاه شرق
آراسته چو ملک عمر درگه عمر
❈۵❈
اواز میان گوهر خویش آمده بزرگ
وندر خور بزرگی آموخته هنر
بر درگهش نشسته بزرگان و مهتران
از بهر بار جستن و بر ما گشاده در
❈۶❈
با زایران گشاده و خندان و تازه روی
وز دست او غنی شده زایر به سیم و زر
هرگز به درگهش نرسیدم که حاجبش
صد تازگی نکرد و نگفت: اندرون گذر
❈۷❈
ناخوانده شعرهای دو جشن از پی دو جشن
کس کرد نزد من که بیا رسمها ببر
ازمهتران بجهد ستانیم سیم شعر
او نارسیده، سیم بداد، این کرم نگر
❈۸❈
جاوید باد شاد و بدو شادمانه باد
شاه زمانه و خدم شاه سر بسر
زو در جهان دلی نشناسم که نیست شاد
با او به دل چگونه توان بود کینه ور
❈۹❈
هر کس که شاد نیست به قدر و به جاه او
بی قدر باد نزد همه خلق و بی خطر
کس نیست کو بدولت او شادمانه نیست
ور هست حاسدست و پلیدی زسگ بتر
❈۱۰❈
او دست خائنان جهان کرد زیر سنگ
زینست دست اوز همه دستهازبر
آواز خائنان نتواند شنید هیچ
شاید که یافته ست شه از خوی او خبر
❈۱۱❈
زین پیش بوده و پس از این نیز هم بود
او را به ملک و، شاه جهان را بدو نظر
شادیش باد و کامروایی و مهتری
پایندگی سعادت و پیوستگی ظفر
❈۱۲❈
عیدش خجسته باد و همه ساله عید باد
ایام آن خجسته خصال نکو سیر
کامنت ها