فردوسی:ازان پس بیامد به پردهسرای ز هرگونه انداخت با شاه رای
❈۱❈
ازان پس بیامد به پردهسرای
ز هرگونه انداخت با شاه رای
ز لهراسپ وز کین فرشیدورد
ازان نامداران روز نبرد
❈۲❈
بدو گفت گشتاسپ کای زورمند
تو شادانی و خواهرانت به بند
خنک آنک بر کینه گه کشته شد
نه در چنگ ترکان سرگشته شد
❈۳❈
چو بر تخت بینند ما را نشست
چه گوید کسی کو بود زیر دست
بگریم برین ننگ تا زندهام
به مغز اندرون آتش افگندهام
❈۴❈
پذیرفتم از کردگار بلند
که گر تو به توران شوی بیگزند
به مردی شوی در دم اژدها
کنی خواهران را ز ترکان رها
❈۵❈
سپارم ترا تاج شاهنشهی
همان گنج بیرنج و تخت مهی
مرا جایگاه پرستش بس است
نه فرزند من نزد دیگر کس است
❈۶❈
چنین پاسخ آورد اسفندیار
که بیتو مبیناد کس روزگار
به پیش پدر من یکی بندهام
روان را به فرمانش آگندهام
❈۷❈
فدای تو دارم تن و جان خویش
نخواهم سر و تخت و فرمان خویش
شوم باز خواهم ز ارجاسپ کین
نمانم بر و بوم توران زمین
❈۸❈
به تخت آورم خواهران را ز بند
به بخت جهاندار شاه بلند
برو آفرین کرد گشتاسپ و گفت
که با تو روان و خرد باد جفت
❈۹❈
برفتنت یزدان پناه تو باد
به باز آمدن تخت گاه تو باد
بخواند آن زمان لشگر از هر سوی
به جایی که بد موبدی گر گوی
❈۱۰❈
ازیشان گزیده ده و دو هزار
سواران مرد افگن و کینهدار
بر ایشان ببخشید گنج درم
نکرد ایچ کس را به بخشش دژم
❈۱۱❈
ببخشید گنجی بر اسفندیار
یکی تاج پر گوهر شاهوار
خروشی برآمد ز درگاه شاه
شد از گرد خورشید تابان سیاه
❈۱۲❈
ز ایوان به دشت آمد اسفندیار
سپاهی گزید از در کارزار
کامنت ها