فردوسی:به بابل همان روز شد دردمند بدانست کامد به تنگی گزند
❈۱❈
به بابل همان روز شد دردمند
بدانست کامد به تنگی گزند
دبیر جهاندیده را پیش خواند
هرانچش به دل بود با او براند
❈۲❈
به مادر یکی نامه فرمود و گفت
که آگاهی مرگ نتوان نهفت
ز گیتی مرا بهره این بد که بود
زمان چون نکاهد نشاید فزود
❈۳❈
تو از مرگ من هیچ غمگین مشو
که اندر جهان این سخن نیست نو
هرانکس که زاید ببایدش مرد
اگر شهریارست گر مرد خرد
❈۴❈
بگویم کنون با بزرگان روم
که چون بازگردند زین مرز و بوم
نجویند جز رای و فرمان تو
کسی برنگردد ز پیمان تو
❈۵❈
هرانکس که بودند ز ایرانیان
کزیشان بدی رومیان را زیان
سپردم به هر مهتری کشوری
که گردد بر آن پادشاهی سری
❈۶❈
همانا نیازش نیاید به روم
برآساید آن کشور و مرز و بوم
مرا مرده در خاک مصر آگنید
ز گفتار من هیچ مپراگنید
❈۷❈
به سالی ز دینار من صدهزار
ببخشید بر مردم خیشکار
گر آید یکی روشنک را پسر
بود بیگمان زنده نام پدر
❈۸❈
نباید که باشد جزو شاه روم
که او تازه گرداند آن مرز و بوم
وگر دختر آید به هنگام بوس
به پیوند با تخمهٔ فیلقوس
❈۹❈
تو فرزند خوانش نه داماد من
بدو تازه کن در جهان یاد من
دگر دختر کید را بیگزند
فرستید نزد پدر ارجمند
❈۱۰❈
ابا یاره و برده و نیکخواه
عمار بسیچید بااو به راه
همان افسر و گوهر و سیم و زر
که آورده بود او ز پیش پدر
❈۱۱❈
به رفتن چنو گشت همداستان
فرستید با او به هندوستان
من ایدر همه کار کردم به برگ
به بیچارگی دل نهادم به مرگ
❈۱۲❈
نخست آنک تابوت زرین کنند
کفن بر تنم عنبر آگین کنند
ز زربفت چینی سزاوار من
کسی کو بپیچد ز تیمار من
❈۱۳❈
در و بند تابوت ما را به قیر
بگیرند و کافور و مشک و عبیر
نخست آگنند اندرو انگبین
زبر انگبین زیر دیبای چین
❈۱۴❈
ازان پس تن من نهند اندران
سرآمد سخن چون برآمد روان
تو پند من ای مادر پرخرد
نگهدار تا روز من بگذرد
❈۱۵❈
ز چیزی که آوردم از هند و چین
ز توران و ایران و مکران زمین
بدار و ببخش آنچ افزون بود
وز اندازهٔ خویش بیرون بود
❈۱۶❈
به تو حاجت آنستم ای مهربان
که بیدار باشی و روشنروان
نداری تن خویش را رنجه بس
که اندر جهان نیست جاوید کس
❈۱۷❈
روانم روان ترا بیگمان
ببیند چو تنگ اندر آید زمان
شکیبایی از مهر نامیتر است
سبکسر بود هرک او کهتر است
❈۱۸❈
ترا مهر بد بر تنم سال و ماه
کنون جان پاکم ز یزدان بخواه
بدین خواستن باش فریادرس
که فریادرس باشدم دسترس
❈۱۹❈
نگر تا که بینی به گرد جهان
که او نیست از مرگ خستهروان
چو نامه به مهر اندر آورد و بند
بفرمود تا بر ستور نوند
❈۲۰❈
ز بابل به روم آورند آگهی
که تیره شد آن فر شاهنشهی
کامنت ها