فردوسی:ازان پس بیامد دوان مادرش فراوان بمالید رخ بر برش
❈۱❈
ازان پس بیامد دوان مادرش
فراوان بمالید رخ بر برش
همی گفت کای نامور پادشا
جهاندار و نیکاختر و پارسا
❈۲❈
به نزدیکی اندر تو دوری ز من
هم از دوده و لشکر و انجمن
روانم روان ترا بنده باد
دل هرک زین شاد شد کنده باد
❈۳❈
ازان پس بشد روشنک پر ز درد
چنین گفت کای شاه آزادمرد
جهاندار دارای دارا کجاست
کزو داشت گیتی همی پشت راست
❈۴❈
همان خسرو و اشک و فریان و فور
همان نامور خسرو شهرزور
دگر شهریاران که روز نبرد
سرانشان ز باد اندر آمد به گرد
❈۵❈
چو ابری بدی تند و بارش تگرگ
ترا گفتم ایمن شدستی ز مرگ
ز بس رزم و پیکار و خون ریختن
چه تنها چه با لشکر آویختن
❈۶❈
زمانه ترا داد گفتم جواز
همی داری از مردم خویش راز
چو کردی جهان از بزرگان تهی
بینداختی تاج شاهنشهی
❈۷❈
درختی که کشتی چو آمد به بار
دل خاک بینم ترا غمگسار
چو تاج سپهر اندر آمد به زیر
بزرگان ز گفتار گشتند سیر
❈۸❈
نهفتند صندوق او را به خاک
ندارد جهان از چنین ترس و باک
ز باد اندر آرد برد سوی دم
نه دادست پیدا نه پیدا ستم
❈۹❈
نیابی به چون و چرا نیز راه
نه کهتر برین دست یابد نه شاه
همه نیکوی باید و مردمی
جوانمردی و خوردن و خرمی
❈۱۰❈
جز اینت نبینم همی بهرهای
اگر کهتر آیی وگر شهرهای
اگر ماند ایدر ز تو نام زشت
بدانجا نیایی تو خرم بهشت
❈۱۱❈
چنین است رسم سرای کهن
سکندر شد و ماند ایدر سخن
چو او سی و شش پادشا را بکشت
نگر تا چه دارد ز گیتی به مشت
❈۱۲❈
برآورد پرمایه ده شارستان
شد آن شارستانها کنون خارستان
بجست آنچ هرگز نجستست کس
سخن ماند ازو اندر آفاق و بس
❈۱۳❈
سخن به که ویران نگردد سخن
چو از برف و باران سرای کهن
گذشتم ازین سد اسکندری
همه بهتری باد و نیکاختری
❈۱۴❈
اگر چند هم بگذرد روزگار
نوشته بماند ز ما یادگار
اگر صد بمانی و گر صدهزار
به خاک اندر آید سرانجام کار
❈۱۵❈
دل شهریار جهان شاد باد
ز هر بد تن پاکش آزاد باد
کامنت ها