فردوسی:چوخراد بر زین به خسرو رسید بگفت آن کجا کرد و دید و شنید
❈۱❈
چوخراد بر زین به خسرو رسید
بگفت آن کجا کرد و دید و شنید
دل شاه پرویز ازان شاد شد
کزان بد گهر دشمن آزاد شد
❈۲❈
به درویش بخشید چندی درم
ز پوشیدنیها و از بیش وکم
بهر پادشاهی و خودکامهای
نوشتند بر پهلوی نامهای
❈۳❈
که دارای دارنده یزدان چه کرد
ز دشمن چگونه برآورد گرد
به قیصر یکی نامه بنوشت شاه
چناچون بود درخور پیشگاه
❈۴❈
به یک هفته مجلس بیاراستند
بهر بر زنی رود و میخواستند
به آتشکده هم فرستاد چیز
بران موبدان خلعت افگند نیز
❈۵❈
بخراد برزین چنین گفت شاه
که زیبد تو راگر دهم تاج و گاه
دهانش پر از گوهر شاهوار
بیاگند و دینار چون صد هزار
❈۶❈
همیریخت گنجور در پای اوی
برین گونه تا تنگ شد جای اوی
بدو گفت هرکس که پیچد ز راه
شود روز روشن برو بر سیاه
❈۷❈
چو بهرام باشد به دشت نبرد
کزو ترک پیرش برآورد گرد
همه موبدان خواندند آفرین
که بی تو مبیناد کهتر زمین
❈۸❈
چو بهرام باد آنک با مهر تو
نخواهد که رخشان بود چهر تو
کامنت ها