فردوسی:وزان پس جوان و خردمند زن به آرام بنشست با رای زن
❈۱❈
وزان پس جوان و خردمند زن
به آرام بنشست با رای زن
چنین گفت کامد یکی نو سخن
که جاوید بر دل نگردد کهن
❈۲❈
جهاندار خاقان بیاراستست
سخنها ز هر گونه پیراستست
ازو نیست آهو بزرگست شاه
دلیر و خداوند توران سپاه
❈۳❈
ولیکن چو با ترک ایرانیان
بکوشد که خویشی بود در میان
ز پیوند وز بند آن روزگار
غم و رنج بیند به فرجام کار
❈۴❈
نگر تا سیاوش از افراسیاب
چه برخورد جز تابش آفتاب
سر خویش داد از نخستین بباد
جوانی که چون او ز مادر نزاد
❈۵❈
همان نیز پور سیاوش چه کرد
ز توران و ایران برآورد گرد
بسازید تا ما ز ترکان نهان
به ایران بریم این سخن ناگهان
❈۶❈
به گردوی من نامهای کردهام
هم از پیش تیمار این خوردهام
که بر شاه پیدا کند کار ما
بگوید ز رنج و ز تیمار ما
❈۷❈
به نیروی یزدان چنو بشنود
بدین چرب گفتار من بگرود
بدو گفت هرکس که بانو توی
به ایران و چین پشت و بازو توی
❈۸❈
نجنباندت کوه آهن ز جای
یلان را به مردی تویی رهنمای
ز مرد خردمند بیدارتر
ز دستور داننده هشیارتر
❈۹❈
همه کهترانیم و فرمان تو راست
برین آرزو رای و پیمان تو راست
چو بشنید زیشان عرض رابخواند
درم داد و او را به دیوان نشاند
❈۱۰❈
بیامد سپه سر به سر بنگرید
هزار و صد و شست یل برگزید
کزان هر سواری بهنگام کار
نبر گاشتندی سر از ده سوار
❈۱۱❈
درم داد و آمد سوی خانه باز
چنین گفت با لشکر رزمساز
که هرکس که دید او دوال رکیب
نپیچد دل اندر فراز ونشیب
❈۱۲❈
نترسد ز انبوه مردم کشان
گر از ابر باشد برو سرفشان
به توران غریبیم و بی پشت و یار
میان بزرگان چنین سست و خوار
❈۱۳❈
همیرفت خواهم چو تیره شود
سر دشمن از خواب خیره شود
شما دل به رفتن مدارید تنگ
که از چینیان لشکر آید به جنگ
❈۱۴❈
که خود بیگمان از پس من سران
بیایند با گرزهای گران
همه جان یکایک به کف برنهید
اگر لشکر آید دمید و دهید
❈۱۵❈
وگر بر چنین رویتان نیست رای
از ایدر مجنبید یک تن زجای
به آواز گفتند ما کهتریم
ز رای و ز فرمان تو نگذریم
❈۱۶❈
برین برنهادند و برخاستند
همه جنگ چین را بیاراستند
یلان سینه و مهر و ایزد گشسپ
نشستند با نامداران بر اسپ
❈۱۷❈
همیگفت هرکس که مردن به نام
به از زنده و چینیان شادکام
هم آنگه سوی کاروان برگذشت
شترخواست تاپیش او شد ز دشت
❈۱۸❈
گزین کرد زان اشتران سه هزار
بدان تا بنه برنهادند و بار
چو شب تیره شد گردیه برنشست
چو گردی سرافراز و گرزی بدست
❈۱۹❈
برافگند پر مایه بر گستوان
ابا جوشن و تیغ و ترگ گوان
همیراند چون باد لشکر به راه
به رخشنده روز و شبان سیاه
کامنت ها