فردوسی:ازآن پس به آرام بنشست شاه چو برخاست بهرام جنگی ز راه
❈۱❈
ازآن پس به آرام بنشست شاه
چو برخاست بهرام جنگی ز راه
ندید از بزرگان کسی کینه جوی
که با او بروی اندر آورد روی
❈۲❈
به دستور پاکیزه یک روز گفت
که اندیشه تا کی بود در نهفت
کشندهٔ پدر هر زمان پیش من
همیبگذرد چون بود خویش من
❈۳❈
چوروشن روانم پر از خون بود
همی پادشاهی کنم چون بود
نهادند خوان و می چند خورد
هم آن روز بندوی رابند کرد
❈۴❈
ازان پس چنین گفت با رهنما
که او را هماکنون ببردست وپا
بریدند هم در زمان او بمرد
پر از خون روانش به خسرو سپرد
کامنت ها