فردوسی:دوان و قلم خواست ناباک زن ز هرگونه انداخت با رای زن
❈۱❈
دوان و قلم خواست ناباک زن
ز هرگونه انداخت با رای زن
یکی نامه بنوشت نزدیک شاه
ز بدخواه وز مردم نیک خواه
❈۲❈
سر نامه کرد آفرین از نخست
بر آنکس که او کینه از دل بشست
دگر گفت کاری که فرمود شاه
بر آمد بکام دل نیک خواه
❈۳❈
پراگنده گشت آن سپاه سترگ
به بخت جهاندار شاه بزرگ
ازین پس کنون تا چه فرمان دهی
چه آویزی از گوشوار رهی
❈۴❈
چو آن نامه نزدیک خسرو رسید
از آن زن و را شادی نو رسید
فرستادهای خواست شیرین سخن
که داند همه داستان کهن
❈۵❈
یکی نامه برسان ارژنگ چین
نوشتند و کردند چند آفرین
گرانمایه زن را به درگاه خواند
به نامه و را افسر ماه خواند
❈۶❈
فرستاده آمد بر زن چوگرد
سخنهای خسرو بدو یادکرد
زن شیر زان نامهٔ شهریار
چو رخشنده گل شد به وقت بهار
❈۷❈
سپه را به در خواند و روزی بداد
چو شد روز روشن بنه برنهاد
چو آمد به نزدیکی شهریار
سپاهی پذیره شدش بیشمار
❈۸❈
زره چون بدرگاه شد بار یافت
دل تاجور پر ز تیمار یافت
بیاورد زان پس نثاری گران
هر آنکس که بودند با اوسران
❈۹❈
همان گنج و آن خواسته پیش برد
یکایک به گنجور اوبرشمرد
ز دینار وز گوهر شاهوار
کس آن را ندانست کردن شمار
❈۱۰❈
ز دیبای زر بفت و تاج و کمر
همان تخت زرین و زرین سپر
نگه کرد خسرو بران زاد سرو
برخ چون بهار و برفتن تذرو
❈۱۱❈
به رخساره روز و به گیسو چو شب
همی در بارد تو گویی ز لب
ورا در شبستان فرستاد شاه
ز هر کس فزون شد و را پایگاه
❈۱۲❈
فرستاد نزد برادرش کس
همان نزد دستور فریادرس
بر آیین آن دین مر او رابخواست
بپذرفت با جان همیداشت راست
❈۱۳❈
بیارانش بر خلعت افگند نیز
درم داد و دینار و هرگونه چیز
کامنت ها