فردوسی:همی هر زمان شاه برتر گذشت چوشد سال شاهیش بر بیست و هشت
❈۱❈
همی هر زمان شاه برتر گذشت
چوشد سال شاهیش بر بیست و هشت
کسی را نشد بر درش کار بد
ز درگاه آگاه شد باربد
❈۲❈
بدو گفت هر کس که شاه جهان
گزیدست رامشگری در نهان
اگر با تو او را برابر کند
تو را بر سر سرکش افسر کند
❈۳❈
چو بشنید مرد آن بجوشیدش آز
وگر چه نبودش به چیزی نیاز
ز کشور بشد تا به درگاه شاه
همیکرد رامشگران را نگاه
❈۴❈
چوبشنید سرکش دلش تیره شد
به زخم سرود اندرو خیره شد
بیامد به درگاه سالار بار
درم کرد و دینار چندی نثار
❈۵❈
بدو گفت رامشگری بر درست
که از من به سال و هنربرترست
نباید که در پیش خسرو شود
که ما کهنه گشتیم و او نو شود
❈۶❈
ز سرکش چو بشنید دربان شاه
ز رامشگر ساده بربست راه
چو رفتی به نزدیک او باربد
همش کار بد بود و هم بار بد
❈۷❈
ندادی ورا بار سالار بار
نه نیزش بدی مردمی خواستار
چو نومید برگشت زان بارگاه
ابا بربط آمد سوی باغ شاه
❈۸❈
کجا باغبان بود مردوی نام
شد از دیدنش باربد شادکام
بدان باغ رفتی به نوروز شاه
دو هفته ببودی بدان جشنگاه
❈۹❈
سبک باربد نزد مردوی شد
هم آن روز با مرد همبوی شد
چنین گفت با باغبان باربد
که گویی تو جانی و من کالبد
❈۱۰❈
کنون آرزو خواهم از تو یکی
کجاهست نزدیک تو اندکی
چو آید بدین باغ شاه جهان
مرا راه ده تاببینم نهان
❈۱۱❈
که تاچون بود شاه را جشنگاه
ببینم نهفته یکی روی شاه
بدو گفت مرد وی کایدون کنم
ز مغز تو اندیشه بیرون کنم
❈۱۲❈
چو خسرو همیخواست کاید بباغ
دل میزبان شد چو روشن چراغ
بر باربد شد بگفت آنک شاه
همیرفت خواهد بران جشنگاه
❈۱۳❈
همه جامه را باربد سبز کرد
همان بربط و رود ننگ و نبرد
بشد تابجایی که خسرو شدی
بهاران نشستن گهی نو شدی
❈۱۴❈
یکی سرو بد سبز و برگش گشن
ورا شاخ چون رزمگاه پشن
بران سرو شد بربط اندر کنار
زمانی همیبود تا شهریار
❈۱۵❈
ز ایوان بیامد بدان جشنگاه
بیاراست پیروزگر جای شاه
بیامد پری چهرهٔ میگسار
یکی جام بر کف بر شهریار
❈۱۶❈
جهاندار بستد ز کودک نبید
بلور از می سرخ شد ناپدید
بدانگه که خورشید برگشت زرد
همیبود تاگشت شب لاژورد
❈۱۷❈
زننده بران سرو برداشت رود
همان ساخته پهلوانی سرود
یکی نغز دستان بزد بر درخت
کزان خیره شد مرد بیداربخت
❈۱۸❈
سرودی به آواز خوش برکشید
که اکنون تو خوانیش داد آفرید
بماندند یک مجلس اندر شگفت
همی هرکسی رای دیگر گرفت
❈۱۹❈
بدان نامداران بفرمود شاه
که جویند سرتاسر آن جشنگاه
فراوان بجستند و باز آمدند
به نزدیک خسرو فراز آمدند
❈۲۰❈
جهاندیده آنگه ره اندر گرفت
که از بخت شاه این نباشد شگفت
که گردد گل سبز را مشگرش
که جاوید بادا سر و افسرش
❈۲۱❈
بیاورد جامی دگر میگسار
چو از خوب رخ بستد آن شهریار
زننده دگرگون بیاراست رود
برآورد ناگاه دیگر سرود
❈۲۲❈
که پیکار گردش همیخواندند
چنین نام ز آواز او راندند
چو آن دانشی گفت و خسرو شنید
به آواز او جام می در کشید
❈۲۳❈
بفرمود کاین رابجای آورید
همه باغ یک سر به پای آورید
بجستند بسیار هر سوی باغ
ببردند زیر درختان چراغ
❈۲۴❈
ندیدند چیزی جز از بید و سرو
خرامان به زیر گل اندر تذرو
شهنشاه پس جام دیگر بخواست
بر آواز سربرآورد راست
❈۲۵❈
برآمد دگر باره بانگ سرود
همان ساخته کرده آواز رود
همی سبز در سبز خوانی کنون
برین گونه سازند مکر و فسون
❈۲۶❈
چوبشنید پرویز برپای خاست
به آواز او بر یکی جام خواست
که بود اندر آن جام یک من نبید
به یکدم می روشن اندر کشید
❈۲۷❈
چنین گفت کاین گر فرشته بدی
ز مشک و زعنبر سرشته بدی
وگر دیو بودی نگفتی سرود
همان نیز نشناختی زخم رود
❈۲۸❈
بجویید درباغ تا این کجاست
همه باغ و گلشن چپ و دست راست
دهان و برش پر ز گوهر کنم
برین رود سازانش مهتر کنم
❈۲۹❈
چو بشنید رامشگر آواز اوی
همان خوب گفتار دمساز اوی
فرود آمد از شاخ سرو سهی
همیرفت با رامش و فرهی
❈۳۰❈
بیامد بمالید برخاک روی
بدو گفت خسرو چه مردی بگوی
بدو گفت شاهایکی بندهام
به آواز تو در جهان زندهام
❈۳۱❈
سراسر بگفت آنچ بود از بنه
که رفت اندر آن یک دل و یک تنه
بدیدار او شاد شد شهریار
بسان گلستان به ماه بهار
❈۳۲❈
به سرکش چنین گفت کای بد هنر
تو چون حنظلی باربد چون شکر
چرا دور کردی تو او را ز من
دریغ آمدت او درین انجمن
❈۳۳❈
به آواز او شاد می درکشید
همان جام یاقوت بر سرکشید
برین گونه تا سرسوی خواب کرد
دهانش پر از در خوشاب کرد
❈۳۴❈
ببد باربد شاه رامشگران
یکی نامدارای شد از مهتران
سر آمد کنون قصهٔ باربد
مبادا که باشد تو را یار بد
کامنت ها