فیض کاشانی:مژده آمد از قدوم آنکه دل جویای اوست جان باستقبالش آمد آنکه جان ماوای اوست
❈۱❈
مژده آمد از قدوم آنکه دل جویای اوست
جان باستقبالش آمد آنکه جان ماوای اوست
مژدگانی ده قدومش را که اینک میرسد
آنکه جان مست شراب عشق روح افزای اوست
❈۲❈
اینک آمد تا که در جان و دل من جا کند
آنکه هم جان جای او پیوست هم دل جای اوست
اینک آمد آنکه هر جا سرو قدی ماهروی
هر چه دارد از نکوئی جمله از بالای اوست
❈۳❈
اینک آمد آنکه جانرا مست چشم مست کرد
آنکه دلها خسته مژگان بی پروای اوست
اینک آمد تا نوازد خاطر هر خستهٔ
کو دلش صفرای او در سرش سودای اوست
❈۴❈
اینک آمد تا بریزد جام می در جان و دل
آنکه در سرها خمار از ساغر و مبنای اوست
اینک آمد ساقی راواق صهبای الست
آنکه هر جا مستی ازنشأه صهبای اوست
❈۵❈
در دل هر عاشقی تابی زمهر روی او
در سر هر بیدلی شوری ز استغنای اوست
نالهای زار ما بر بوی گلزار ویست
داغهای سینهٔ ما سایهٔ گلهای اوست
❈۶❈
خیز و استقبال کن بس جان و دل درپای ریز
آنکه را جان و دل و تن منزل و ماوای اوست
فیض خامش کن که نتوانی زوصفش دم مزن
آنچه گفتی هم کفی از موجه دریای اوست
کامنت ها