فیض کاشانی:بیا که از ازلم با تو آشنائی هست زعکس روی تو در دیده روشنائی هست
❈۱❈
بیا که از ازلم با تو آشنائی هست
زعکس روی تو در دیده روشنائی هست
بدل زچشم خرابت خرابی و مستی
بجان زباده لعل تو جانفزائی هست
❈۲❈
زتاب زلف تو گر دل بخویش می پیچد
زلعل دلکشت اسباب دلگشائی هست
مرا زشیوه بیگانگیت باکی نیست
میان عشق من و حسنت آشنائی هست
❈۳❈
اگرچه دست من از دامن تو کوتاهست
ولیک دامن لطف ترا رسائی هست
زسنگ قهر تو بر دل شکستی ار آید
زلطفهای لطیف تو مومیائی هست
❈۴❈
دل شکسته کجا بندم و دهم بکدام
زپای تا سرت آئین دلربائی هست
سزد که فخر کند بر شهان گدای درت
که پادشاهی عالم درین گدائی هست
❈۵❈
نمیرسد بجدائی غمی درین عالم
چه هر کجا که غمی هست در جدائی هست
چنانکه با تو مرا جانب وفا مرعیست
ترا وفای مراعات بیوفائی هست
❈۶❈
نیازمند خدا از دو کون مستغنی است
که هر چه در دو جهان هست در خدائی هست
توان بتقوی و طاعت جهان بدست آورد
رساست دست کسی را که پارسائی هست
❈۷❈
توانی آنکه کنی بر دو کون پادشهی
اگر ترا بسر خویش پادشاهی هست
سجود شکر بود فرض بی نوایانرا
هزار راحت در رنج بینوائی هست
❈۸❈
اگر چه فیض بمقصود ره نمیداند
ولیک در طلبش نور رهنمائی هست
کامنت ها