فیض کاشانی:جان جز خیال رویت نقشی دگر نبندد دل جز بعزم کویت رخت سفر نبندد
❈۱❈
جان جز خیال رویت نقشی دگر نبندد
دل جز بعزم کویت رخت سفر نبندد
بوی تو تا نیاید جان ننگرد گلی را
روی تو تا نبیند بر بت نظر نبندد
❈۲❈
مهر تو تا نتابد یک جان ز جا نخیزد
گر خدمتت نباشد یک دل کمر نبندد
ز آن روح کایزد پاک در جسم تو نهان کرد
چشم قضا نبیند دست قدر نه نبندد
❈۳❈
در گلشن حقایق یک گل چو تو نروید
در روضهٔ خلایق چون تو ثمر نه بندد
ننمائی از رخانرا نگشائی ار لبانرا
از خار گل نروید در نی شکر نبندد
❈۴❈
آنکسکه دید رویت میخورد از سبویت
غیر تو در ضمیرش صورت دگر نه بندد
رو از تو بر نتابم تا کام خود بیابم
دانم یقین خداوند بر بنده در نبندد
❈۵❈
سودای شعر گفتن از تست در سر فیض
آنرا که درد سر نیست چیزی بسر نبندد
کامنت ها