فیض کاشانی:یکنفس بی یاد جانان بر نمی آید مرا ساعتی بی شور و مستی سرنمی آید مرا
❈۱❈
یکنفس بی یاد جانان بر نمی آید مرا
ساعتی بی شور و مستی سرنمی آید مرا
سربسر گشتم جهانرا خشک وتر دیدم بسی
جز جمال او بچشم تر نمی آید مرا
❈۲❈
هم محبت جان ستاندهم محبت جان دهد
بی محبت هیچ کاری بر نمی آید مرا
شربت شهد شهادت کی بکام دل رسد
ضربتی از عشق تا برسر نمی آید مرا
❈۳❈
جان بخواهم دادآخر در ره عشق کسی
هیچ کار از عاشقی خوشتر نمی آید مرا
تانفس دارم نخواهم داشت دست ازعاشقی
یکنفس بی عیش و عشرت سرنمی آید مرا
❈۴❈
غیروصف عاشق و معشوق و حرف عشق فیض
درّی از دریای فکرت بر نمی آید مرا
گر سخن گویم دگر از عشق خواهم گفت و بس
جز حدیث عشق در دفتر نمی آید مرا
کامنت ها