فیض کاشانی:عشق آمد و عقل را بدر کرد فرزند نگر چه با پدر کرد
❈۱❈
عشق آمد و عقل را بدر کرد
فرزند نگر چه با پدر کرد
بس عیب نهفته بود در عقل
عشق آمد و جمله را هنر کرد
❈۲❈
آنها که غم تو کرد با من
کس را نتوان از آن خبر کرد
گفتم که کنم بصبر چاره
کارم را چاره خود بتر کرد
❈۳❈
کی صبر کند علاج عاشق
باید سد و چارهٔ دگر کرد
هر کو بغم تو شد گرفتار
از کشور عافیت سفر کرد
❈۴❈
جز نقش خیال تو نگنجد
غم را باید ز دل بدر کرد
پشت فلک از غم تو خم شد
یا ناله من در او اثر کرد
❈۵❈
شرح غم عشق فیض میگفت
یاری چو نیافت مختصر کرد
کامنت ها