فیض کاشانی:کوه عقلی و بیابان جنونم دادهاند حیرتی دارم از این، کین هر دو چونم دادهاند
❈۱❈
کوه عقلی و بیابان جنونم دادهاند
حیرتی دارم از این، کین هر دو چونم دادهاند
از فلک روزی نخواهم نعمت عشقم بس است
در دل از غم رزقهای گونه گونم دادهاند
❈۲❈
داده اندم بیخم و مینا و ساغر باده ها
دادهاند اما نمیدانم که چونم دادهاند
گاه رندم گاه زاهد گاه خشکم گاه تر
بادهٔ از جام سرشار جنونم دادهاند
❈۳❈
مستیم امروز از اندازه بیرون میرود
یکدو ساغر دوش پنداری فزونم دادهاند
گاه بیمارم گهی خوش گاه سرخوش گاه مست
غالباً چشمان جادویت فسونم دادهاند
❈۴❈
میخورم خون جگر از خوان عشقت روز و شب
از قضا بهر غذا همواره خونم دادهاند
میخورم خون جگر تا میبرم روزی بسر
قسمت از خوان قضا بنگر که چونم دادهاند
❈۵❈
ای که گفتی سوختیای فیض و کارت خام ماند
آری آری چون کنم بخت زبونم دادهاند
کامنت ها