فیض کاشانی:قومی به منتهای ولایت رسیدهاند از دست دوست جام محبت چشیدهاند
❈۱❈
قومی به منتهای ولایت رسیدهاند
از دست دوست جام محبت چشیدهاند
از تیغ قهر زندگی جان گرفتهاند
وز جام لطف باده بیغش چشیدهاند
❈۲❈
هرچند گشتهاند سراپای صنع را
غیر از جمال صانع بیچون ندیدهاند
طوبی لهم که سر به ره او فکندهاند
بشری لهم که از دو جهان پا کشیدهاند
❈۳❈
قومی دگر ز دوست ندارند بهرهای
جز آنکه حا و بای محبت شنیدهاند
افتادهاند در سفر ظلمت فراق
شادند از آنکه لذت دنیا چشیدهاند
❈۴❈
با زهر لطفشان نکند دفع زهر قهر
لیک از می غرور سروری خریدهاند
در منتهی رخوت و در منتهای جهل
دارند این گمان که به دانش رسیدهاند
❈۵❈
جز شکوه نیست بر لبشان جز به دل سخط
غیر از امل ز عمر نصیبی ندیدهاند
با این همه به دنیی دون بستهاند دل
آیا در این عجوزه چه شوها که دیدهاند
❈۶❈
صد سال عمر اگر گذرد یا هزار سال
این قوم خام را که همان نارسیدهاند
زانقوم نیست فیض و ازین قوم نیز نیست
او را مگر برای سخن آفریدهاند
کامنت ها