فیض کاشانی:تا چند بزنجیر خرد بند توان بود بی بال و پر شور جنون چند توان بود
❈۱❈
تا چند بزنجیر خرد بند توان بود
بی بال و پر شور جنون چند توان بود
با بیخبران بیبصران چند توان زیست
در زمرهٔ کوران و کران چند توان بود
❈۲❈
گر چشم تماشای جمال تو نداریم
با حسرت دیدار تو خرسند توان بود
گر نیست بدان زلف دو تا دست رس ما
خود موی توان گشت و در آن بند توان بود
❈۳❈
با عشق رخت هر چه بخواهی بتوان کرد
دیوانه توان ز بست خردمند توان بود
ما طایر قدسیم و ز خلوتگه انسیم
پا بستهٔ این کهنه قفس چند توان بود
❈۴❈
حیفست که جز بندگی نفس کند کس
چون بر سر ارواح خداوند توان بود
گر فیض جنون شامل حال تو شود فیض
با عیب سرا پای هنرمند توان بود
❈۵❈
با موج محیط غمش آرام توان داشت
با شورش سوداش خردمند توان بود
کامنت ها