فیض کاشانی:خواست دلم که ماتمم سور شود نمیشود از سرم آتش هوا دور شود نمیشود
❈۱❈
خواست دلم که ماتمم سور شود نمیشود
از سرم آتش هوا دور شود نمیشود
از سر بوالهوس هوس جز غم عشق کی برد
ظلمت شب بغیر روز نور شود نمیشود
❈۲❈
مهر بتان دلفریب عقل ز سر نمیبرد
مستی باده هوس شور شود نمیشود
آنکه چشید ذوق می میل بزهد کی کند
دیده که دید روی دوست کور شود نمیشود
❈۳❈
زاهد خشک را شراب مست کند نمیکند
دیو بصحبت ملک حور شود نمیشود
زاهد اگر ز بهر خلد شعله شود دلش چه سود
هر حجری ز آتشی طور شود نمیشود
❈۴❈
خوی بدی چه جا گرفت می نرود بپند کس
مار چگونه از فسون مور شود نمیشود
دوش دلم ز بار خلق کاش رهد نمیرهد
پای گران ز سر مرا دور شود نمیشود
❈۵❈
یار بوعدهٔ گهی خاطر فیض خوش کند
ماتم من بدین فسون سور شود نمیشود
کامنت ها