فیض کاشانی:مژدهٔ از هاتف غیبم رسید قفل جهانرا غم ما شد کلید
❈۱❈
مژدهٔ از هاتف غیبم رسید
قفل جهانرا غم ما شد کلید
گوی ز میدان سعادت ربود
هر که غم ما بدل و جان خرید
❈۲❈
صاف می عشق ننوشد مگر
آنکه ز هستیش تواند برید
آنکه ازین باده بنوشد زند
تا با بد نعرهٔ هل من مزید
❈۳❈
سیر نگردد بسبو یا بخم
کار وی از جام بدریا کشید
تا چه کند در دل و در جان مرد
نشاه این باده چو در سر دوید
❈۴❈
ساقی از آن نشاه تجلی کند
عاشق بیچاره شود نابدید
حد و نهایت نبود عشق را
کی برسد وصف شه بینذید
❈۵❈
کوش که تا صاحب معنی شوی
فیض نسازد بتو گفت و شنید
کامنت ها