فیض کاشانی:آمدم کآتش زنم در بیخ جبر و اختیار تا بسوزد شرک و گردد نور توحید آشکار
❈۱❈
آمدم کآتش زنم در بیخ جبر و اختیار
تا بسوزد شرک و گردد نور توحید آشکار
آمدم تا خویش را بر لا و بر الا زنم
تا نماند غیر یار اغیار گردد تار و مار
❈۲❈
آمدم فانی شوم در ساقی جام الست
تا بقا یابم بدان ساقی بمانم پایدار
آمدم تا سر گشایم بادههای کهنه را
تا نماند در میان عاقلان یک هوشیار
❈۳❈
آمدم تا توپهای خشک و مغزان بشکنم
تلخشان شیرین کنم زین آب تلخ خوشکوار
آمدم تا بر سر رندان بریزم بادها
تا نه در میخانها مخمور ماند نی خمار
❈۴❈
آمدم بر گیرم از روی معانی پردهها
تا شو اسرار پنهان بر خلایق آشکار
آمدم پس میروم تا منبع هر هستی
تا به بینم ز آینه آغاز کار انجام کار
❈۵❈
میروم تا باز جویم معدن این شور و شر
از کجا این مستی آمد چیست اصل این خمار
میروم تا باز جویم اصل این جوش و خروش
تا مگر واقف شوم از منبع این چشمه سار
❈۶❈
تا به بینم باده و مستی و مستی بخش را
می کدام و چیست مستی کیست آنجا میگسار
میروم تا باز بینم روح را ماوا کجاست
از کجا آمد کجا خواهد گرفت آخر قرار
❈۷❈
باز میآیم بدینجا تا نشانها آورم
از دیار شهریار و شهریاران دیار
باز میآیم که تا آگه کنم زان رازها
آنکه را نبود خبر از کار سر و از سرکار
❈۸❈
باز میآیم که نگذارم به عالم کج روی
رهزنانرا رهبرانیم رهروانرا راهوار
باز میآیم که تا ارواح در ابدان دمم
مردگانرا زنده سازم در دم اسرافیل وار
❈۹❈
باز میآیم که تا از خود نمایم رستخیز
تا شود سر قیامت هم در اینجا آشکار
باز میآیم که تا با فیض گیرم الفتی
تا کنم جمعیتی حاصل ز بود مستعار
کامنت ها