فیض کاشانی:رفتیم من و دل دوش ناخوانده بمهمانش دزدیده نظر کردیم در حسن درخشانش
❈۱❈
رفتیم من و دل دوش ناخوانده بمهمانش
دزدیده نظر کردیم در حسن درخشانش
دیدیم ز حسن احسان دیدیم در احسان حسن
دل برد ز من حسنش جان داد بدل خوانش
❈۲❈
مدهوش رخش شد دل مفتون لبش شد جان
این را بگرفت انیش آنرا بربود آنش
دل یافت بنزدش یار بنشست بر دلدار
جان ز لطف جانان دید پیوست بجانانش
❈۳❈
دل خواست ازو چاره جان جست ازو درمان
هریک چو بدید او بود خود چاره و درمانش
دل داد بعشقش جان بگرفت دو صد چندان
ای کاش شدی صد جان هر لحظه بقربانش
❈۴❈
جان داد بعشق ایمان بستند بعوض ایقان
ایمان چون به ایقان داد با عین شد ایمانش
چش
یعنی چو نفهمد فیض حاجب تو بفهمانش
❈۵❈
چون نیک نظر کردم در عالم بیهوشی
دیار ندیدم هیچ جز حسن و جز احسانش
کامنت ها