فیض کاشانی:زنده آن سر کو بود سودای عشق حبذا آن دل که باشد جای عشق
❈۱❈
زنده آن سر کو بود سودای عشق
حبذا آن دل که باشد جای عشق
از سر شوریدهٔ من کم مباد
تا قیامت آتش سودای عشق
❈۲❈
خارها در دل بخون میپرورم
بو که روزی بشکفد گلهای عشق
رفته رفته دل خرابی میکند
عاقبت خواهم شدن رسوای عشق
❈۳❈
خویش را کردم تهی از غیر دوست
تا وجودم پر شد از غوغای عشق
کار و کسب من همین عشق است و بس
مگسلاد این دست من از پای عشق
❈۴❈
خدمت او را بدل بستم کمر
هستم از جان بنده و مولای عشق
هم زمین هم آسمان را گشتهایم
نیست درُی در جهان همتای عشق
❈۵❈
تا ننوشی باده از جام فنا
مست کی گردد سر از صهبای عشق
تا پزی در دیگ سر سودای سود
کی چشی هرگز تو از حلوای عشق
❈۶❈
چون فرو خواهیم شد ما عاقبت
خود همان بهتر که در دریای عشق
ناله میکن فیض ایرا خوش بود
نالهای زار در سودای عشق
کامنت ها