فیض کاشانی:کبیرهایست که خود را گمان کنم هستم گناه دیگر آن کز می خودی مستم
❈۱❈
کبیرهایست که خود را گمان کنم هستم
گناه دیگر آن کز می خودی مستم
گناه خویش خودم دوزخ خودم هم خود
اگر ز خویش برستم ز هول پل رستم
❈۲❈
بروی من ز سوی حق گشود چندین در
ز سوی خویش دری چون بر وی خود بستم
ز خود اگر فکنم خویش را رسم بخدا
بوصل او نرسم تا بخویش یا بستم
❈۳❈
بود بد دو جهان جمله در من و از من
ز هر بدی برهم گر ز خویشتن رستم
مگیر تو بر من مسکین اگر بدی کردم
که تو کریمی و من از خرد تهی دستم
❈۴❈
اگرچه مستم با هوشیار همراهم
که گر ز پای درآیم بگیرد او دستم
شکار معرفت خویش را فکندم دام
برون نیامد ازین بحر جز تهی دستم
❈۵❈
بپای مردی عشق ار شکست خویش دهم
چو فیض در صف مردان حق ز بر دستم
کامنت ها