فیض کاشانی:غم عشقت به حلاوت خورم و دلشادم این عبادت به ارادت کنم و آزادم
❈۱❈
غم عشقت به حلاوت خورم و دلشادم
این عبادت به ارادت کنم و آزادم
دم به دم صورت خوبت به نظر میآرم
تا خیال خودی و خود برود از یادم
❈۲❈
هر خیال تو مرا عید نو و نوروزیست
شادیای دم بدم آید به مبارک بادم
عید نوروز من آنست که بینم رویت
عید قربان که لقای تو کند بنیادم
❈۳❈
به خیال تو بود زندهٔ جاوید دلم
گر خیال تو نباشد گرهی بر بادم
گر نخواهی تو ز من هیچ نیاید کاری
ور بود خواهش تو در همه کار استادم
❈۴❈
میزنم تیشهٔ عشقت به سر هستی خویش
در حقیقت که تو شیرینی و من فرهادم
گر ببازم سر خود در قدمت بهر چهام
کرد استاد ازل بهر همین بنیادم
❈۵❈
بهر جان باختن از جان جهان آمدهام
بهر قربان شدن از مادر فطرت زادم
میگسستم ز بقا تا به لقا پیوندم
بهر برخواستن ازواج بقا افتادم
❈۶❈
فیض ترسد که غم عشق کند ویرانش
مینداند که ز ویرانی عشق آبادم
این جواب غزل حافظ شیراز که گفت
بندهٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم
کامنت ها