فیض کاشانی:چو دل در عشق میبستم ز خود خود را رها کردم ملامت را صلا دادم سلامت را دعا کردم
❈۱❈
چو دل در عشق میبستم ز خود خود را رها کردم
ملامت را صلا دادم سلامت را دعا کردم
نظر چون سوی من افکند دلدار از سر مستی
ز خود رفتم بخود باز آمدم بیخود چها کردم
❈۲❈
لبش درمان جان شد چشمش اسرار محبت گفت
ز روی یار تحصیل اشارات و شفا کردم
قرار دل در آن دیدم که گیرم جای در زلفش
قراری یافت دل در بیقراری جابجا کردم
❈۳❈
ندانستم در اول بندگی عشقست و دین رندی
در آخر عمر را در عشق و در رندی قضا کردم
حیات جاودان در عشق و در جان باختن دیدم
زدم خود را به تیغ عشق جان و دل فدا کردم
❈۴❈
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا غلط گفتم خطا کردم
رهم بستی دلم خستی بدم گفتی نمیگوئی
چرا بستم چرا خستم چرا گفتم چرا کردم
❈۵❈
بزیر لب نهان میگفت چون نی در غم ما فیض
بجانت هرچه کردم شکر کن کانها بجا کردم
کامنت ها