فیض کاشانی:تن دادم او را جان شدم جان دادمش جانان شدم آنکو بگنجد در جهان از دولت عشق آن شدم
❈۱❈
تن دادم او را جان شدم جان دادمش جانان شدم
آنکو بگنجد در جهان از دولت عشق آن شدم
کردم سفر از آب و گل تا ملک جان اقلیم دل
از تن بجان می تاختم تا از نظر پنهان شدم
❈۲❈
دیدم جهانرا سربسر چیدم ثمر از هر شجر
گشتم گدای دربدر تا عاقبت سلطان شدم
در جادهای مشتبه هر سالکی را رهبری
در شاه راه معرفت من پیرو قرآن شدم
❈۳❈
تن در بلا بگداختم تا کار جانرا ساختم
از آب و گل پرداختم از پای تا سر جان شدم
مأوای دلدارست دل کی جای اغیار است دل
دارم بدو این خانه را بر درگهش دربان شدم
❈۴❈
رفتم بملک آگهی دیدم بدیها را بهی
خود را ز خود کردم تهی جسم جهانرا جان شدم
خود را ز خود انداختم از خود بحق پرداختم
سر در ره او باختم سردار سربازان شدم
❈۵❈
یاران در هستی زدند من قبله کردم نیستی
هر کس ز عقل آباد شد من از جنون عمران شدم
زاهد بزهد آورد رو عابد عبادت کرد خو
شد آنچه شاید غیر من من آنچه باید آن شدم
❈۶❈
بودم ز مهرش ذرهٔ بودم ز بحرش قطرهٔ
خورشید بس تابان شدم دریای بیپایان شدم
ای فیض بس بالادوی لاف ازمنی تا کی زنی
دعوای بیمعنی کنی من این شدم من آن شدم
کامنت ها