گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

فیض کاشانی:تا من نشوم بیخود هشیار نمی‌باشم تا دل ندهم از کف دلدار نمی‌باشم

❈۱❈
تا من نشوم بیخود هشیار نمی‌باشم تا دل ندهم از کف دلدار نمی‌باشم
گر غیر شوم یکدم با ناز نه پیوندم تا یار نمی‌باشم با بار نمی‌باشم
❈۲❈
من هم من و هم اویم هم قلزم و هم جویم یک بینم و یک باشم بسیار نمی‌باشم
آنرا که شود چاره ناچار فنا گردد چون چاره من شد او ناچار نمی‌باشم
❈۳❈
آنرا که رخش بیند هوشی بنمی‌ماند ز آنروست که من یکدم هشیار نمی‌باشم
در دار چو باشد او غیری نبود دیار دیار چو باشد او در دار نمی‌باشم
❈۴❈
از یار وفادارم یکدم نشوم غافل در ذکرم و در فکرم بیکار نمی‌باشم
گر صحبت او خواهی از صحبت خود بگذر با خویش چه باشم من با یار نمی‌باشم
❈۵❈
هر گاه که با غیرم در خوابم و بی‌خیرم بیدار چو می‌باشم بیدار نمی‌باشم
او نیست چو در کارم بیکارم و بیکارم در کار چو می‌باشم در کار نمی‌باشم
❈۶❈
بیماری اگر بینی بیماری عشقست آن بیمار چو می‌باشم بیمار نمی‌باشم
صد شکر بدرویشی هرگز نزدم نیشی آسایش خلقانم آزار نمی‌باشم
❈۷❈
ایانم و هموارم آسان کن دشوارم مانند گران جانان دشوار نمی‌باشم
پائی چو رسد بر سر دستی فکنم اسپر از خاک رهم کمتر جبار نمی‌باشم
❈۸❈
ای فیض بس از دعوی از دعوی بیمعنی آن بس که بدوش کس من بار نمی‌باشم

فایل صوتی دیوان اشعار غزل شمارهٔ ۶۲۲

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها