فیض کاشانی:با دل من جلو گلزار میگوید سخن صد زبان بگشوده از یک یار میگوید سخن
❈۱❈
با دل من جلو گلزار میگوید سخن
صد زبان بگشوده از یک یار میگوید سخن
بنگرید ای عاشقان بوی من و رنگ مرا
بو ز زلف و رنگ از رخسار میگوید سخن
❈۲❈
گل گشوده دفتری تا بنگرد اوراق را
عندلیب از بر ز وصف یار میگوید سخن
از مقام وصف لطفش گل حکایت میکند
در بیان شرح قهرش خار میگوید سخن
❈۳❈
چشم بیمارش چه گردد جلوهگر در بوستان
در ثنایش نرگس بیمار میگوید سخن
میوه میگوید ثنای او بطعم و رنگ و بو
با زبان برگها اشجار میگوید سخن
❈۴❈
رو بدست آور ز غیب معرفت گوشی دگر
تا بدانی هم نه و هم چار میگوید سخن
معدن و نامی و حیوان انسی و جن و ملک
با زبانی هر یکی زان یار میگوید سخن
❈۵❈
آن یکی در عالم ظاهر از حق میزند
و آن یکی در باطن از اسرار میگوید سخن
کشف اسرار حقایق را بقدر فهم خود
هرکسی در پرده اشعار میگوید سخن
❈۶❈
گاه مولانا و گه عطار و گاهی مغربی
گه ز شوقش قاسم انوار میگوید سخن
من که باشم تا زنم دم از ثنای کردگار
در ثنایش احمد مختار میگوید سخن
❈۷❈
گفت لا احصی محمّد کیست دیگر دم زند
لیک قدر خویش هر هشیار میگوید سخن
هر که مستولی شود بر جان او عشق کسی
بیخود انه با در و دیوار میگوید سخن
❈۸❈
گر سخن بسیار گوید فیضمعذورش بدار
هر که او دلتنگ بسیار میگوید سخن
کامنت ها