فیض کاشانی:نخست آید بدل پیک شنیدن کشد آنگه شنیدن سوی دیدن
❈۱❈
نخست آید بدل پیک شنیدن
کشد آنگه شنیدن سوی دیدن
بصیرت را چو دیدن حاصل آید
رسیدن را رسد وقت رسیدن
❈۲❈
رسیدن چون شود حاصل روانرا
رسد هنگام واصل را ندیدن
چو از دیدار واصل بسته شد چشم
شود هم بسته از دیدن رسیدن
❈۳❈
چو از دید رسیدن دیده بستی
نشستی در مقام آرمیدن
چو آرامید جان در بزم وصلش
میسر شد ز لعل می مکیدن
❈۴❈
کشی چون می ز وصلش حاصل آید
روانرا لذت مستی چشیدن
شدی چون مست و آن لذهٔ چشیدی
رسد هنگام هستی را ندیدن
❈۵❈
چو مستی را و هستی را ندیدی
ندیدن را شود وقت ندیدن
ندیدن هم ز تو چون دست برداشت
نه تو مانی و نه هم ره بریدن
❈۶❈
ز سر تا پای گردی چشم حیرت
همه دیدن شوی بی دید دیدن
ترا آن نیستی در عین هستی
بود آرام در عین طپیدن
❈۷❈
بمقصود از طلب چون در رسیدی
رسیدی در مزید و در مزیدن
مزید اندر مزید اندر مزید است
هنیئاً مزیدش را مزیدن
❈۸❈
مگو این قصه را ای فیض هر جا
که هر فهمش به نتواند رسیدن
کامنت ها