گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

فیض کاشانی:بکجا روم زدستت بچه سان رهم زشستت همه جا رسیده شستت همه را گرفته دستت

❈۱❈
بکجا روم زدستت بچه سان رهم زشستت همه جا رسیده شستت همه را گرفته دستت
بکشی بشست خویشم بکشی بدست خویشم بکش و بکش که جانم بفدای دست و شستت
❈۲❈
بمن فقیر مسکین چو گذر کنی بیفکن نظری چنانکه دانی بزکوهٔ چشم مستت
بنوازی ار گدائی به تفقد و عطائی نکنی ازین زبانی نرسد از آن شکستت
❈۳❈
نگهی بناز میکن در فتنه باز میکن بره نظاره بس دل بامید فتنه هستت
کنیم خراب و گوئی زچه اینچین شدستی زنگاه نیم مستت زدو چشم می پرستت
❈۴❈
بسخن حیات بخشی بنگاه جان ستانی بکن آنچه خواهدت دل چه زنیکوئی گستت
کند آرزو کسی کو سر همتش بلندست که نهد سری بپایت که شود چه خاک پستت
❈۵❈
بدرت شکسته آیم تو نپرسیم که چونی برهت فتاده نالم تو نگوئیم چه استت
چه شود گر التفاتی بکنی بجانب فیض سر لطف اگر نداری ره قهر را که بستت

فایل صوتی دیوان اشعار غزل شمارهٔ ۷۵

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

mareshtani
2009-11-07T19:01:54
ba mesraje dowome beide haftom wa mesraje awle beide nohom tajjo shawad---پاسخ: با تشکر، در مورد بیت هفتم من متوجه مشکلی نشدم، در بیت نهم «نپرسم» با «نپرسیم» جایگزین شد.
فلانی
2020-09-24T17:16:54
با سلاممتأسفانه در نگارش این غزل زیبا یک سری سهل انگاری هایی صورت گرفته که امید داریم بدین صورت اصلاح شود:به کجا رَوَم ز دستت، به چه سان رَهَم ز شستتهمه جا رسیده شستت، همه را گرفته دستتبکشی به شستِ خویشم، بکشی به دستِ خویشمبکش و بکش که جانم، به فدای دست و شستتبه منِ فقیرِ مسکین، چو گذر کنی بیفکننظری چنانکه دانی، به زکاتِ چشمِ مستتبنوازی ار گدائی، به تفقد و عطائینکنی ازین زیانی، نرسد از آن شکستتنگهی به ناز میکن، درِ فتنه باز میکنبه رَهِ نظاره بس دل، به امیدِ فتنه هستتکنی ام خراب و گوئی، ز چه اینچین شدستیز نگاهِ نیم مستت، ز دو چشمِ می پرستتبه سخن حیات بخشی، به نگاه جان ستانیبکن آنچه خواهدت دل، چه ز نیکوئی گستتکند آرزو کسی کو، سرِ همتش بلندستکه نهد سری به پایت، که شود چه خاک پستتبه دَرَت شکسته آیم، تو نپرسی ام که چونیبه رَهَت فتاده نالم، تو نگوئی ام چه استتچه شود گر التفاتی، بکنی به جانبِ «فِیض»سَرِ لطف اگر نداری، رَهِ قهر را که بستتبا تشکر
حمید زارعیِ مرودشت
2017-07-21T12:31:51
مصرع سوم:.به من فقیر مسکین چو گذر کنی بیفکننظری چنانکه دانی (به زکاتِ) چشم مستت
حمید زارعیِ مرودشت
2017-07-21T12:32:40
مصرع چهارم:بنوازی ار گدائی به تفقد و عطائینکنی ازین (زیانی) نرسد از آن شکستت
حمید زارعیِ مرودشت
2017-07-21T12:33:38
منظورم بیت سوم و بیت چهارم بود. اشتباه نوشتم مصرع***