فیض کاشانی:دلی داشتم رفت از دست من کجا آید آن یار در شست من
❈۱❈
دلی داشتم رفت از دست من
کجا آید آن یار در شست من
نه بشناختم قدر والای دل
ربود از کفم طالع پست من
❈۲❈
همه تار و پودم ز دل رسته بود
کنون رفت آن مایهٔ هست من
دلی را که پروردهٔ عقل بود
فکند ان هوای زبر دست من
❈۳❈
ز دست هوا جام غفلت کشید
کی آید بهوش این سر مست من
گشادم ره طبع و بستم خرد
فغان از گشاد من و بست من
❈۴❈
مگر حق گشاید دری فیض را
و گرنه چو میآید از دست من
کامنت ها