فیض کاشانی:ای که هم دردی و هم درمان من وی که هم جانی و هم جانان من
❈۱❈
ای که هم دردی و هم درمان من
وی که هم جانی و هم جانان من
دردم از حد رفت درمانی فرست
ای دوای درد بی درمان من
❈۲❈
تا بکی سوزد دلم در آتشت
رحمی آخر بر دل من جان من
آتش عشقت سراپایم گرفت
سوخت خشک و ترزخان و مان من
❈۳❈
روز اول دین و دل دادم ز دست
تا چو آرد بر سر پایان من
راز خود هر چند پنهان داشتم
فاش کرد این دیدهٔ گریان من
❈۴❈
یادگار از فیض در عالم بماند
قصه عشق من و جانان من
کامنت ها