فیض کاشانی:گفتم چه چاره سازم با عشق چاره سوزت گفتا که چاره آورد این کارها بروزت
❈۱❈
گفتم چه چاره سازم با عشق چاره سوزت
گفتا که چاره آورد این کارها بروزت
گفتم که سوخت جانم در آتش فراقت
گفتا که کار خامست باید جفا هنوزت
❈۲❈
گفتم زسوز هجران آمد مرا بلب جان
گفتا که سازی آخر سربرکند زسوزت
گفتم تموز هجران در من فکند آتش
گفتا بهار وصلی آید پس از تموزت
❈۳❈
گفتم که با سگانت دیریست آشنایم
گفتا بلی ولی من نشناختم هنوزت
گفتم که نیست جایز از عاشقان بریدن
گفتا که ما معافیم از جان لایجوزت
❈۴❈
سربسته حیرت افزود آیا چها کند باز
با اهل دانش ای فیض گرحل شود رموزت
کامنت ها