فیض کاشانی:دلم در وادی خونخوار عشقی زار افتاده دلم را با بلا و محنت و غم کار افتاده
❈۱❈
دلم در وادی خونخوار عشقی زار افتاده
دلم را با بلا و محنت و غم کار افتاده
ز بزم روح افزای وصال یار خود مانده
بزندان فراق و صحبت اغیار افتاده
❈۲❈
رقیبان جمله در عیشند و آسایش بکام دل
منم در کوی او بیمار و بی تیمار افتاده
ندارم دست و پای زاری و اسباب غمخواری
که دست و پای زاری نیز چون من زار افتاده
❈۳❈
نمیدانم چه گویم چون کنم با درد بیدرمان
زبان و دستم از گفتار و از کردار افتاده
همه کس عافیت یابند از لطف حبیب خود
من از لطف حبیب خویشتن بیمار افتاده
❈۴❈
بنزد سید خود بندگان را عزتی باشد
دریغ از من بنزد سید خود خوار افتاده
ز بس از جا سبک خیزد به تار موئی آویزد
دل هر جائیم از دیدهٔ خونبار افتاده
❈۵❈
بفریاد دل زارم رس ای دلدار دلداران
ببویت فیض در دنبال هز دلدار افتاده
کامنت ها