فیض کاشانی:تو های و هوی مستانرا چه دانی تو شور هی می پرستانرا چه دانی
❈۱❈
تو های و هوی مستانرا چه دانی
تو شور هی می پرستانرا چه دانی
در آدر بحر عشق ای قطره گم شو
توئی تا قطره عمانرا چه دانی
❈۲❈
بگوشت میرسد زان لب حدیثی
تو آن سرچشمهٔ جانرا چه دانی
تو را چون بهرهای از معرفت نیست
رموز اهل عرفانرا چه دانی
❈۳❈
بدربانان نداری آشنائی
تو لطف و قهر سلطانرا چه دانی
چه از هجران جانانت خبر نیست
تو قدر وصل جانانرا چه دانی
❈۴❈
تو را صبح وطن چون رفت از یاد
غم شام غریبان را چه دانی
شراری در دلت از عشق چون نیست
تو آتشهای حیوان را چه دانی
❈۵❈
یکی سنگی فتاده بر لب جو
تو قدر آب پنهانرا چه دانی
بغیر عیش تن عیشی نکردی
نعیم عالم جان را چه دانی
❈۶❈
نخوردی دردئی از بادهٔ عشق
صفای صاف نوشانرا چه دانی
ز عشق و عاشقی نامی شنیدی
تو شور عشق بازان را چه دانی
❈۷❈
ز درد سر ندانی درد دل را
تو ذوق درد پنهانرا چه دانی
نداری تابش خورشید گردون
تو آن خورشید گردون را چه دانی
❈۸❈
دل از دستت نگاری میرباید
نگارنده نگاران را چه دانی
سرت پر شور میدارد دهانی
تو کان این نمکدانرا چه دانی
❈۹❈
ازین تا نگذری کی دانی آنرا
ازین نگذشتهٔ آن را چه دانی
تو را جز درد درمان نیست لیکن
چه دردت نیست درمان را چه دانی
❈۱۰❈
حدیثی زان دهان نشنیدی ای فیض
تو شور شکرستان را چه دانی
کامنت ها