فیض کاشانی:گفتم بعشق غارت دلها چه میکنی دستی دراز کرده به یغما چه میکنی
❈۱❈
گفتم بعشق غارت دلها چه میکنی
دستی دراز کرده به یغما چه میکنی
چندین هزار خانهٔ دل شد خراب تو
ای خانمان خراب بدلها چه میکنی
❈۲❈
دادی بآب و رنگ بتان آبروی ما
با گلرخان چه کردی و با ما چه میکنی
گفتم بدلبر از بر من دل چه میبری
گفتا که من بر تو تو دلرا چه میکنی
❈۳❈
بگشای چشم و نور رخ ما عیان ببین
در پردهٔ خیال تماشا چه میکنی
من جلوه نا نموده تو از خویش میروی
گر بر تو جلوهٔ کنم آیا چه میکنی
❈۴❈
چیزی از ما مخواه بغیر از لقای ما
از دوست غیر دوست تمنا چه میکنی
از خود بشوی دست بدریای ما درا
بردار دل ز خویش محابا چه میکنی
❈۵❈
بردار دل ز خویش و در این بحر غوطهور
بر ساحل ایستاده تماشا چه میکنی
ای فیض عقل و هوش و دل و دین و جان بده
چون وصل دوست یافتی اینها چه میکنی
کامنت ها